این چنین بود که نویسنده ای به نام آندرس جهرهاندرت خلق شد

                بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز قبل در وبلاگ یکی از رفقا، دیدم گفته است: «نخستین مقاله با عنوان "هزاره جدید؛ عصری متفاوت" از آندرس جهرهاندرت درباره رشد پدیده جهانی سازی است. ان شاءالله هر پنجشنبه خلاصه مقاله ها خدمتتان ارائه می شود.»

            من شمّ ویراستاری و فضولی و کنجکاوی ام، گفت «خدایا، آندرس جهرهاندرت دیگر کیست؟». در گوگل جست و جو کردم «جهرهاندرت». پنج نتیجه آمد. سه نتیجه اش در وبسایت نورمگز (http://www.noormags.com ) بود، و دو نتیجه اش در وبلاگ دوست بنده. در وبسایت نورمگز، این طور بود:

            «مجلۀ سیاحت غرب، تیر 1382، شمارۀ 1، از صفحۀ 51 تا صفحۀ 56

            عنوان مقاله: هزارۀ جدید؛ عصری متفاوت

            نویسنده: آندرس جهرهاندرت

            منبع: دی سایت، 4 اوت 2001 (13/5/80)»

            در وبسایت نورمگز، متن تمام صفحات از 51 تا 56 به صورت ترجمه ی فارسی موجود است.

            در مجله ی سیاحت غرب، که مقاله ای با عنوان «هزارۀ جدید؛ عصری متفاوت» منتشر کرده اند، و نویسنده ی آن را آندرس جهرهاندرت معرفی کرده اند، و ظاهراً نام مترجم مشخص نیست، املای اصلی ی فردی که او را آندرس جهرهاندرت نامیده، ننوشته اند. بنده در وبسایت دی تسایت در اوت 2001 (http://www.zeit.de/2001/08/index ) هم موفق نشدم آقا یا خانم آندرس جهرهاندرت را بیابم.

            اما بعد. اگر خطا نکنم، اصولاً فردی به نام آندرس جهرهاندرت وجود خارجی ندارد. در آلمانی anders یعنی «متفاوت». در آلمانی، Jahr یعنی «سال» و Jahrhundert یعنی «قرن» و «سده» و Jahrtausend یعنی «هزاره». عزیزانی که مقاله ای را ترجمه کرده اند و بر آن عنوان «هزارۀ جدید؛ عصری متفاوت» نهاده اند و نویسنده ی مقاله را هم آندرس جهرهاندرت معرفی کرده اند، این عزیزان احتمالاً ترجمه ی انگلیسی ی (یا شاید عربی ی، یا شاید ...) مقاله ی آلمانی را، به فارسی ترجمه کرده اند، و در مشخصات اصل مقاله ی آلمانی احتمالاً واژه های anders و Jahrhundert و Jahrtausend را دیده اند. چون Jahrhundert با حرف بزرگ آغاز شده، و البته این که واژه های آلمانی با حرف بزرگ آغاز شوند یا با حرف کوچک تابع نکات آن زبان است و تابع نکات انگلیسی نیست، گمان کرده اند Jahrhundert نام نویسنده است و نام کامل او هم anders Jahrhundert است. 

            این که گفتم آن عزیزان «احتمالاً ترجمه ی انگلیسی ی (یا شاید عربی ی، یا شاید ...) مقاله ی آلمانی را، به فارسی ترجمه کرده اند»، با این فرض بود که خطای شگفت آن عزیزان در این که دو واژه در مشخصات عنوان اصل مقاله را نام و نام خانوادگی ی نویسنده ی مقاله تصور کرده اند، دلالت کند بر این که آن عزیزان آلمانی نمی دانسته اند. البته لزومی ندارد این فرض درست باشد. ممکن است آن عزیزان توانائی ی ترجمه ی متن آلمانی را داشته اند.  

بله. این چنین بود که نویسنده ای به نام آندرس جهرهاندرت خلق شد! (البته اگر هم واقعاً فردی وجود داشت که نامش Anders Jahrhundert بود، احتمالاً / قاعدتاً آلمانی بود، و طبق قواعد تلفظ آلمانی تلفظ نام او می شد آندرس یارهوندرت، و نه آندرس جهرهاندرت.)

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی نادری نژاد سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 http://www.mehre8000.org

با سلام
جناب سید محمدی
بالاخره آن مقاله را شخصی نوشته است از قضا آلمانی است.مترجم محترم هم در برگردان به فارسی بنظرم خوب عمل نکرده است.
انشاء اله خلاصه مقاله را که در ماهنامه سیاحت غرب شماره اول صفحه 51 آمده است به شما و همه خوانندگان پیشکش میکنم.
از اطلاعات مفیدتان متشکرم.

راه ها سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:46

دیدم آقای سید عباس سید محمدی در بَحث¬شان با آقایِ حَسن در باب داروینیسم، نوشته اند که؛ من تاکنون در نوشته¬ها دانشمندان بزرگ تاکنون چیزی را ندیده ام که مُستقیماً با مفاد باروهای دینی در فَتاد مسائل دینی در تضاد باشد، و برای بَرآسودنی چند، دست به نگاشتن سُخنان زیر بردم. گُمان من این است که آقای سید محمدی، که در پژوهنده بودن¬شان هیچ گُمانی نیست –و به همین سبب سزاوار پاسداشتن- فَریب آن چیزی را خورده اند که من نامش را "تفسیر غیر دینی یک کتاب دینی" نهاده و چندی است که بر روی آن کار می¬کنم و با شگفتی دریافته¬ام که شَخصیت¬های سترگی به سبب خویِ دینی¬شان---یا آن چه من دنیامداری دین¬منشانه و سیاست بازانه برای فَهم پیامبرمنشانه¬یِ دین در فقدان دسترسی به وحی می¬دانم؛ نه برای فَهم دین بلکه برای توجیه شَریعت¬هایِ غیردینیِ! حکومت-ساز--- در دامِ چنین تَفسیری گِرفتار آمده¬اند از مُترجمان بزرگی چون خُرمشاهی و قُمشه¬ای گرفته تا اندیشمندان نامداری چون مرحوم شریعتی، مهندس بازرگان، سَحابی، طالقانی و نیز عبدالکریم سروش! (آخوندان که جای خود دارند) این پروژه¬یِ بلند-پروازانه¬ای است و نیازمندِ بَحث¬های دقیق، که اُمیدوارم در این تابستان بِتوانم به عنوان مُبارزه¬ای با دُگم¬های دانِشی-نما، شِمه¬ای از آن را به دوستداران بِچشانم. نمونه-ای از این بحث¬ها را –البته بی¬دقت- من در بَحث با جناب اَمیر مهدی در باب درون و برون قرآن ارائه دادم، نیز قول داده بودم سُخنان جناب ستاریان، در باب علمیت پاره ای از آیات و احادیث را بَرسَنجم، چنین کاری نیازمند زمان بیشتری است و در گیر-و-دار امتحانات برای من توان پر-و-بال بخشیدن بدان نیست، با این همه امیدوارم که دوستان دیندار در این باره اقبالی نشان دهند تا که شاید اولاً خود به درک پیراسته¬تری از دین دست یابند ثانیاً در فقدان مُصاحب! و عدم اقبال کوره ی ذهن من نه به بار که به ادبار ننشیند!
در این داستان¬ها اندرزی است برای کسی که دلی بیدار داشته باشد و گوش فرادهد و بر دریافت خود گواه بماند (ق: 37)
بَر پایه¬های روایت¬ها، "سنگِ سیاه" در دیوارِ کَعبه، هَمان سنگی است که خُدا پَس از فرواُفتادنِ آدم و زن اش به زمین، و پس از توبه کردن شان به ایشان می¬سپارد تا آن را در دیوارِ خانه¬ی خدا جای دهند، پس این سنگ، بنا بر روایت¬ها از بهشت آمده است، و می¬توان گفت نُخستین هدیه¬یِ خُدا بوده است به این انسان اندوه-دیده و درد- چشیده ای، که پیوسته از دوری بهشت می¬نالیده است، از آن¬جا که گمان نمی-کنم جنس این سنگ قیرین از بِهشت آمده چندان جدای از سَنگ¬های زمین و کیهان باشد، به این نکته نمی¬تازم که چِرا جِنس این سنگ چَندان خداگونه نمی¬نماید، تنها نکته ای که در جان من خَلیده این است که عُمر این سنگ براستی چقدر است؟ اگر این سنگ از بهشت آمده باشد، از آن¬جا که بِهشت- همان ماوای فرشتگان و پریان- پیش از آفرینش زمین و انسان آفریده شده است، پس طبیعتاً باید دستکم به اندازه¬ی عُمر جهان ما، بر آن روزگار گذشته باشد؟ آیا به-راستی چنین است؟ آیا مسلمانان، به پژوهندگان پَروانه¬یِ چنین کاری را خواهند داد؟
و از هَمه¬یِ این¬ها گذشته من در شگفتم از این همه کاهلی پژوهندگان، که چرا چنین سِند دست¬یاب و گِرانبها برای پژوهش¬های بنیان برافکن را چنین سبکسرانه به حال خویش رها کرده اند تا تنها از یک سو میهمان بوسه¬های بُت¬پرست¬مَنشانه¬یِ شیعیان شود و از سوی دیگر دلرنجیده از گناهان مومنان بر سیاهی اش فزوده گردد.
در این روزگاری که مُسلمانان بَرآنند همه¬ی ستیغ¬های دانش را درنوردند و غربیان فاسِد را از ستیغ نخوت به حَضیض ذلت بکشانند نمی¬دانم چرا چنین نشانه و آیت مبین و رسایی را چنان خوار و نزار تنها در میان دیوارهای خانه¬ای که خانه¬یِ خداست در بند کشیده اند و راه اش به سوی روشن ساختن حقایق را سد نموده اند، در اثبات بودن بهشت و فرو افتادن نیاکان ما از آن چه نشانه¬ای سپیدتر و نمایان¬تر از این سنگ سیاه؟!
تازه حتا اگر هم این سَنگ سیاه همزمان با آفرینش بهشت و پیشتر از آفرینش زمین نیز آفریده نشده باشد باید دَست¬کم، به دیرینگی پیدایش نُخُستین انسان¬ها بر زمین بر آن زَمان گُذشته باشد، و از آن¬جا که بَر پایه¬یِ گُنجانیده¬یِ قرآن آدم نیای هَمه¬ی انسان¬هایِ اِمروزین است، با انجام آزمایش¬ها بر روی این سنگ قیرین می-توانیم تاریخ دقیق پیدایش-ببخشید فرو اُفتادن-انسان بر زمین را دریابیم و جُدایش آن را از تئوری¬های دانشی-نما! چون تئوریِ خُدا-ناباورانه¬ی داروینِ از خدا برگشته نِشان دهیم. به¬رای من برای اُستوار گردانیدان فَرضیه¬یِ فرواُفتادن انسان بر زمین و آفرینش آغازین او در بهشت از خاک گَنداب آمیخته¬یِ نُخستین و لَجن سُفال گَشته¬ی سپسین، و به فرجام جان دمیدن در او، این سنگ سیاه گُواه دَرخوری است. از سوی دیگر این سنگِ سیاه می-تواند که بازمانده¬ای باشد از همان دست شَهاب¬ها و سنگ¬های سماوی ای که خدای قرآن آن¬ها را رَماننده¬ی پریان راز-رُبا از نهانخانه¬ی عالم زَبرین دانسته است برای فریب آدمیان آن هم فقط تا پیش از فروفرستادن قرآن بر قلب پیامدار دین مُبین.
از سوی دگر، این شهاب-سنگ می¬تواند بسیار دیرینه¬تر باشد از دوران زمین-شناختی پیدایش نخستین انسان¬ها-نیاکان سپنتای ما- بر زمین، و بدین سان خود به خود می¬تواند تومار/طومار فرضیه¬ی فروافتادگی انسان را در هم پیچد. این تنها گواهی است که از فروافتادن انسان بر زمین برای ما سپسینان بر جای مانده است و از همین رو نباید آن را به هیچ گرفت و سخنان مرا بیهوده پنداشت!
---
پانوشت: پاره ای دیگر از روایت¬ها، پا را از این هم فَراتر می¬نهند و ادعا می¬نمایند که خدا، نخست خانه اش را که کَعبه باشد بنا نهاد و از زیر آن، زمین را پیش از آن که پَهن نماید، رفته رفته آفرید و سپس از همان جا گستراند (فُصلت: 10)، مَعنای چنین سُخنان، مَنطقاً این است که سنگ¬هایِ باش دارنده در زیر این خانه، باید از همه سَنگ¬های جَهان ما دیرینه¬تر باشند چرا؟ زیرا خدا خودش در قرآن می¬فرماید:
اوست خدایی که همه¬یِ چیزهای زمین را برای شما آفرید و سپس رو به آسمان آورد و آن را هفت آسمان گردانید (بقره:29)
از این آیه پیدا می¬آید که خدا پس از آن که بر عَرش خود اُستوار می¬گردد زمین را می¬آفریند و تازه روی به آسمان می¬نهد و آن را هفت- آسمان می¬کند. از آن¬جا که آسمان پیش از هَفت تا شدن "دودی" بوده، و از آن¬جا که حتا اگر این دود، نه آمیزه ای از کَربن بلکه آمیزه ای از هیدروژن هلیوم هم بوده باشد، طبیعتاً تا تبدیل شدن به سنگ، راه درازی در پیش داشته است و از آن¬جا که سَنگ¬ها هم یکی از آن چیزهایی بوده اند که خدایِ "بُزرگتر" (از چه؟!) پیش از روی نهادن به آسمان برای آدم و فرزندان اش بر زمین استوار گردانیده است، باری به این سبب¬ها و نیز بر پایه¬ی آن روایت¬ها و مَتن قرآن نیک روشن می¬شود که سنگ¬های مکه یا دست¬کم سَنگ¬های کُره¬ی زمین از هَمه¬یِ سنگ¬های آسمانی- و البته شاید به جُز آن سَنگ سیاه بهشتی- به قول قرآن دیرینه¬ترند، پُرسش این است که با این همه بَینات روشن چرا مسلمانان دست روی دست گذاشته اند و برای اثبات خداوندی بودن کتاب مبین خودشان دست به چند آزمایش بسیار کوتاه و ساده نمی¬زنند آیا این کار دشواری بسیاری دارد؟ آیا دشوار است که پاره ای چند از همان دست سنگ¬هایی را که مسلمانان به قَصد نفرین، به پیکر نادیده¬ی شیطان فرو می¬کوبند برداریم و به آزمایشگاه بریم تا روشن شود که چیست آهنگ خدا از گفتن این که، نخست زمین را آفریدیم و سپس روی به آسمان دودآگین نهادیم و آن را هفت تا گردانیدیم؟

مامریتزیو سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:28

حجر الاسود احتمالاً از جنس بازالت است و یک سنگ آذرین (آتشفشانی )ست

حسن چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:58

نیستی استاد !؟

راه ها پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:24 http://foruq.blogfa.com/

با درود و سپاس از آقای محمدی که احیاناً قابل خواهند دید و این متن را خواهند خواند.
کتی لدمن : "همه¬ی دین¬ها مثل هم هستند: دین اساساً مَعصیت است، فقط روزهای تعطیل اش فرق می¬کند."
بَر من چنین می¬نماید که آقایِ سید محمدی، چَشمی گشوده به روی عالمِ زَبرین دارند و بدین سبب به رازهایی آگاهند که ما خرابات¬نشینان به هیچ روی ره بسوی آن¬ها نتوانیم برد! با این همه، از آن¬جا که به¬گمانم تئوری "آفرینشِ هوشمندانه" (تئوری فِسانه-بنیاد هبوط را رها کنیم) تا اندازه¬ای زیادی نیازمندِ تبیین¬های تاب¬فرسا می¬نماید، زیرا بیش از آن¬چه که باید روشن سازد خود نیازمند روشن¬سازی است، چرا که روشن ساختنِ شیوه¬یِ دست¬ورزی خدا در قانون¬های فَراگیر جهانِ پدیدارها به¬گمانم خود نیازمند تئوری ای است بسیار پیچیده¬تر از تئوری انتخاب طبیعی و گُزینش فزاینده، از آن¬جا که باور به دستکاریِ پویشگرانه¬ی خدا در امر آفرینش دربردارنده¬ی توجیه هَدف غایی و فَرجامین خدا از این دستکاری¬هاست، می¬خواهم از سُخنان آقای محمدی با پرسیدن، این را دریابم که هَدف فَرجامین خدا از این کارها چیست؟ آیا خداوند خدا، با این کار–آفرینش- قَصد به کَمال رسانیدن جهان را داشته است(چون آقای سید محمدی "تکامل" را بر فرگشت ترجیح می¬دهند)، و بدین سبب انسان را به گونه¬ای جانشین خویش بر زمین به چهره¬ی خویش و به بهترین سیما آفریده است؟ کمی بد نوشتم، اما نوشته¬ام را می¬پیرایم، اگر خُداوند با دستکاری در برهه¬های آفرینش، غایتی را دنبال می¬نماید از آن¬جا که در مَرتبه¬یِ علتِ علت¬ها، و نیز در مرتبه¬یِ کمالِ همه¬یِ کمال¬ها، ناممکن است که در آن¬جا که توانش آفرینش کامل¬تر در میان هست آفرینش ناقص¬تر را اراده نماید، باری اگر چنین است چرا آفرینش انسان، به¬سان پیچیده-ترین یا به زبان آقای سید محمدی بزرگوار، کامل¬ترین آفریده¬ی خویش را در پایان کار آفرینشِ گونه¬هایِ بسیار فراوانِ دیگر، قرار داده است؟ غایت و هدف خُدا از آفرینش تک سلولی¬ها پیش از انسان چه بود؟ غایت و هدف خدا از خَلقِ دایناسورها و سرنگون ساختن¬شان پیش از انسان چه بود آیا می-خواست که انسان¬ها از سرنوشت گناه آلوده¬ی دایناسورها درس عبرت گیرند؟ اگر خدا می-توانسته از همان آغاز باشندگانِ پیچیده¬تر خویش و از جمله انسان را بیافریند پَس چِرا این همه صَبر پیشه کرده و تازه، آن¬گاه که انسان را آفریده آن را بیشتر –جسماً- نه بر گونه¬یِ خویش که بر گونه¬ی میمون¬ها آفریده است؟ از آن¬جا که تا پیش از آفرینش انسان بَحثِ پرستش هم ، به¬سان غایت آفرینش اِنس و جِن در میان نبوده، نمی¬توان تصور کرد خداوند خدا، پیش از انسان به بازیچه، گونه¬هایِ بسیاری از آفریدگان خویش را می¬آفریده و سپس از آفریدن¬شان خَسته می¬شده و بر آن می¬شده که نابودشان کند؟ آیا خداوند خدا، برای به کمال رسانیدن آفرینش خود نیازمند آزمایش و خطاست؟ و مَعنای آفریدن و تباه ساختن گونه¬های بسیاری که در اثر شرایط محیطی ورمی¬اُفتند ( منقرض می¬گردند) چیست؟ می-دانیم پیشامدهایی چون گَرم شدنِ کره¬ی زمین و رَقیق شدن لایه¬ی اُزُن شرایط زندگی انسان و بسیاری از موجودات زنده را دارد به خطر می¬افکند و بنا بر پیش¬بینی¬های بسیاری از پژوهندگان هیچ دور نیست که چنین اتفاقاتی مایه¬یِ وَرافتادن بسیاری از گونه¬های جانداران از کوچکترین حَشرات گرفته تا پیچیده¬ترین پستانداران گردد، در شرایطی که انسان¬ها بر آنند که زیندگان رو به زوال را از وَرافتادن بازدارند، آیا این گونه تغییرات جوی را باید جُزوی از "نقشه¬یِ خداوندی" برای وَرانداختن زیندگان بدانیم یا داستان از قرار دیگری است، مگر نه این است که بنا بر دیدگاه¬هایِ یزدانشناختی خدا علت غاییِ همه¬یِ رُخدادهای جهان نیز هست؟ اگر چنین است خواهش دارم آقای سید محمدی عزیز، بَر مَن روشن بفَرمایند هدفِ خداوند از این دست کُنش¬های بیش-و-کم بَداندیشانه چیست؟ به¬راستی بر من روشن نمی¬شود که خداوند خدا، برای چه باید زیندگان عظیم¬الجثه¬ای چون دایناسورها را به یاری فرشتگان خویش در عالم بالا -- هر یک را به رنگی و لونی و بَری و رویی ناسان به دیگران بیافریند و در ساختن هر یک از آن¬ها از کَمال خدایی خویش به بهترین شیوه¬ها استفاده نماید و سپس، پس از این که چند میلیون سالی بر این کُره¬ی خاک به جان هم اُفتادند تاب اش –شاید از جنایات دایناسورها- سَر آمده و شهاب سنگی را- از همان¬هایی که مسئول رماندن جِن¬ها هستند- مسئول برخورد با زمین و وَرانداختنِ آن¬ها نماید؟!
شاید بر آقایِ سید محمدی عزیز چنین چیزی روشن باشد، اگر چنین است خواهشمندم مَرا هم به راه راست رَه نمایند، پُرسش این است: چرا تا پیش از پیدایش انسان، گونه¬های بسیاری بر زمین زیسته¬اند بی آن که انسان از راه هیچ یک از کتاب¬های آسمانی از این باشندگان خبردار شده باشد تا سپس دانش¬ها رشد نمایند و پی بَرند که پیش از پیدایش انسان¬ها بر زمین چنین باشندگانی هم در کار بوده اند، و اگر خداوند این باشندگان زبان بسته را بیهوده و به بازیچه نیافریده بوده است، چرا فُسیل¬هایشان را چنان آرایش داده است که چنین می¬نماید تئوری داروینِ بخت برگشته را تایید می¬نمایند، آیا خداوند خدا، در نقشه اش برای به کَمال رسانیدن کائنات از پیش برنامه¬ای برای در گُمراهی نگه داشتنِ انسان¬هایِ گُمراه داشته است و نکند چنین شواهدی، نشانه¬هایی از مَکر و کیدِ خدایند برای فَریبِ آدمیان، باز هم می¬گویم شواهد تایید کننده¬ی تئوری داروین یعنی "انتخاب طبیعی" که متفاوت است از مَساله¬یِ "منشاءِ حیات"- بسیار زیادند زیست¬شناسان بَرآنند که میلیون¬ها فسیل دُرُست در مکان¬ها و درست در عُمق¬هایی یافت شده اند که چشم می¬توانیم داشت اگر فرگشت رخ داده باشد باید یافت شود اما هَرگز هیچ فُسیلی هیچ¬جا یافت نشده که تئوری فرگشت چشم نمی¬داشته است، گرچه چنین چیزی می¬توانست به سادگی رخ دهد بمثل یافتن فُسیل¬های پستانداران در میان سنگ¬ها دیرینه ای که در آن زمان تنها ماهیان می¬زیسته اند یافتن چنین چیزی می¬تواند بسیار آسان تئوری فرگشت را از اعتبار بیندازد. الگوهای توزیع جانوران و گیاهان بر روی قاره¬ها و جَزیره¬های جهان درست همخوان با انتظار است، الگوهای شباهت میان جانداران درست همخوان با تئوری فرگشت-اند، نسبت¬های خویشاندی میان جانداران بر اساس آناتومی¬شان بس روشن است. این بوده، که رَمزگان ژنتیک در میان همه¬ی زیندگان یکسان است، قویاً نشان از آن دارد که همه¬ی آن¬ها فرزندان نیاکان واحدی هستند، نشانه¬ها و سندهای فَرگشت چَندان همخوان با تئوری داروین هستند که تنها راه پذیرش آفرینش هوشمندانه یا فَرضیه¬ی هبوط (آیا فرضیه اند؟) این است که گُمان نماییم خدا عَمداً شاهدهای بسیاری را چنان دَست-چین نموده که پنداشته آید "گویی" فَرگشت رخ داده است، به زبان دیگر و به قول داوکینز فسیل¬های توزیع جغرافیایی جانوران و ... همه و همه جزئی اند از نمایشنامه¬ی گول-زننده¬یِ خداوند برای فریب خداوندانه¬ی بشر: یک کید سترگ آسمانی! از آن¬جا که خدای قرآن خویشتن را بس روشن و نمایان "مکار" می¬داند و از آن¬جا که این خدا گاه خود مسئولیت گمراهی گمراهان را بر دوش می¬گیرد من گاهی با خود می-اندیشم شاید الله، هَمان خدایی باشد که می¬تواند انگیزه¬ی دست زدن به این این کلک عظیم الهی را داشته باشد، اما از آن¬جا که اندیشه¬هایم مرا خرسند نمی¬گردانند بدان که خداوندی، دارنده¬ی صِفت¬های سَلبی چون مکر و کید باشد و چنین صفات زشتی را دور از ساحت مُتعال یک خدای بَرین می-دانم، دوست دارم و محترمانه¬تر آن می¬دانم که این شاهدها را با همان تئوری فرگشت که دانش-پذیرتر می¬نماید تفسیر نمایم.
با این همه گُمان می¬کنم آقای سید محمدی نیز باید بتوانند این شاهدها را در قالب الگویی روشن¬ساز و توجیه¬کننده که بتواند گوناگونی زیندگان را در چارچوب یک مدل علمی عقل¬پذیر توضیح و توجیه و تبیین نماید، به ما ارائه نمایند تا دریابیم که تئوری یزدانشناسانه، همه¬یِ این شاهدها را چگونه توصیف و تبیین می¬نماید، من دوست دارم این پرسش را از اُستاد هروی نیز که آقای سید محمدی بدیشان استناد می نمایند بپرسم. آیا ایشان الگویی برای تبیین این شاهد ها و نشانه¬هایِ کَژکننده¬ی ذهن به سوی تئوری فرگشت دارند؟! اگر دارند "بسم الله" آستین همت بَر-زنند و ما گُمراهان را به شیوه ای علمی و آکادمیک نه دینی و یزدانشناختی به حَقیقت و فراتر از آن به راه راست ره نمایند.

نورالهی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:21 http://denkenserfahrung.blogfa.com

برادر ارجمند دگر اندیش!
پس از مدتها
سلام علیکم

طبق سواد اندک من در زبان آلمانی anders نادرست و anderes درست است.

در مورد همریشگی "میتر" و "مهدی" این را نوشته ام ببینید:

در ادامه

نورالهی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:23 http://denkenserfahrung.blogfa.com

میثاق/مهر/مسیحا/مهدی
«میثاق» پیمان است اما برخی بر آن اند که این واژۀ قرآنی (فی‌المثل آل‌عمران، 81) از همان ریشۀ هندواروپایی است که «مهر» پارسی دری و mithraی اوستایی (اوستانامه، 632) و *misaی پارسی باستان (کتیبه‌های هخامنشی، صص 45، 74، 168. کنت، انگلیسی، ص203، قابل مقایسه با hamisiya نادوست / پیمان‌شکن، شورشی، همان، 213 و شروو، 162؛ این خصوصیت پارسی باستان را با تعادل maśya/marǝta: انسان: لفظاً میرا و aśa/arata/art: راستی در اوستایی بسنجید. این قاعده را می‌توان بین زبان پارسی باستان و اوستایی و حتی زبانهای دیگر هندواروپایی نیز پی گرفت) و mioro نیز miiroی مندرج بر سکه‌های پادشاهی کوشانی (شمال هند، ر. ک. مهرشناسی، «جایگاه کیهانی میترا در سکه‌های کوشانهای بزرگ») از آن آمده‌است (منبع را به یاد ندارم اما این قول را خود شاعر قبیلۀ ما نیز بر زبان آورده‌است: «شما در اسلام با کلمۀ میثاق رویارویید و در میترائیسم با میثره» موسیقی حماسی ایران، به کوشش محمدرضا درویشی، ویرایش محمد افتخاری، اول 1383، سوره‌مهر، ص 59). اما بر سر ریشه‌شناسی خود میثره اندک تشتتی دیده می‌شود؛ در واژه‌نامۀ هندواروپایی، ص1187 میثره را ذیل مادۀ mei-4 (بستن) و به معنی «دوست» و «پیمان» آورده اند اما به mei-1 نیز ارجاع داده اند که به معنی تقویت کردن، نیرو بخشیدن است و ریشۀ این واژگان است: سنسکریت: minṓti: می‌بندد، بنا می‌کند، miti: درست کردن، بنیادگذاشتن،mḗtar-: برپادارنده، مؤسس؛ پارسی: میخ؛ لاتینی: moenia: دیوارهای تدافعی، moiros: دیوار؛ و باز سنسکریت mēthi (پراکریت: mēdhi): ستون، تیرک پایه که در همانجا احتمال همریشگیشان با bǝrǝzi-mita: «بلندساخته»ی اوستایی (مهریشت، بند 28: آن که ستونهای خانه‌های بلند[ساخته] را نگاهداری کند و تیرکهای آنها را استوار دارد. جلیل دوستخواه، آریابوم) نیز داده شده‌است (بسنجید با بارتلمه، س1165) اما اگر از چند مقالۀ کوتاه و بلند مندرج در مهرشناسی بگذریم مفصلترین و به نظر می‌رسد علمی‌ترین مقالۀ ریشه‌شناختی به پارسی در مورد میثره مقالۀ «مسألۀ اصلی مطالعات میترای هندواروپایی» نوشتۀ هانس پیتر اشمیت است. اجمالاً می‌توان گفت میثره که در گاثه‌ها (46: 5) به معنی لفظی «پیمان از سر اختیار و دلخواهانه» (در برابر عمل کردن به صرافت طبع یا به حکم‌روایی تقدیر) آمده‌است (میثره‌ها در برابر urvâtay که وازه‌ای تا حدی مبهم است، بارتلمه (س1543) آن را Geluebde ترجمه کرده‌است که ناقص به نظر می‌رسد (با «روان» همریشه است؟ با «حکم عربی» مطرح ذیل «عرب» بسنجید.). آن معانی استنباط خود من است. نیز بنگرید به اشمیت، 431 و ترجمۀ پورداود و اوستانامه، ص 672. برای دیدن هشت ترجمۀ همزمان بنگرید به گاتهای زرتشت (متن تطبیقی بر اساس هشت ترجمۀ فارسی، پورداود، شوشتری، جعفری، آذرگشسب، شهزادی، دوستخواه، وحیدی، رضی)؛ به کوشش فرانک دوانلو، انتشارات نوید شیراز، 1387) تفسیر و تحلیل یشت بلند دهم (مهر یشت) از حوصلۀ این حاشیه بیرون است اما اجمالاً این فقرات نقل می‌شود: 1. «اَهوره‌مزدا به سپیتمان‌زرتشت گفت: ای سپیتمان! بدان هنگام که من مهر فراخ‌چراگاهvouru-gaoyaoitay را هستی بخشیدم، او را در شایستگی ستایش و برازندگی نیایش، برابر با خود که اهوره‌مزدایم بیافریدم.» (دوستخواه، همان) 2. «مبادا که پیمان بشکنی: نه آنجا که به پرسندگی نزد پیرو دروغ می‌شوی و نه آنجا که به پرسندگی نزد نیک‌سیرت پیرو راستی hvâdaênât aśaonat می‌شوی؛ چه، با هر دو درست است؛ خواه پیمان با پیرو دروغ، خواه با پیرو راستی» (گزارش من از ترجمه‌های دیگر) 7. «مهر فراخ‌چراگاه را می‌ستاییم؛ آن هماره راستگویندۀ «شمع جمع اخوان» vyāxana را، آن هزار گوش خوش‌ساخت را، آن ده هزار چشم بالابلند را، آن گشاده‌وجدان زوراور را، آن هماره‌بیدار بی‌خواب را» (این ترجمۀ ریشه‌شناسانۀ خلاف آمد عادت از من است. در تعبیر vyāxana که لعتنامه ها فصیح و گشاده‌زبان ترجمه کرده اند و خود ازvyāxa به معنی انجمن و محفل گرفته شده‌است هخای پارسی باستان و اخ عربی و کاک کردی/لری را مستتر دیده ام]) 24 و غیره: «[آن مهر] ده‌هزار دیده‌بان زوراور از همه چیز آگاه نافریفتنی» 84-86. «در هر جا که درویشی راست‌کیش، از آنچه از آن اوست بی‌بهره مانده باشد، همانا دستان را برآورده‌ به یاریش همی‌خواند. * [...] همچنین گاوی که به تاراج برده باشند، به امید بازگشت به گلۀ خویش، همانا دستان را برآورده‌ او را به یاری همی‌خواند: کی دلیر ما، مهر فراخ‌چراگاه، از پی ما بتازد و گلۀ گاوان را رهایی بخشد؟ او ما را – که به خانمان دروغین رانده شده‌ایم – دیگر باره به راه راستی بازگرداند.» (دوستخواه، همان، با ویرایشی جزئی. آنچه «خواندن» ترجمه شده‌است از ریشۀ zbâ/zav (اوستانامه، 687) است که مرحوم استاد فردید آن را با «سبح» در عربی همریشه می‌گرفتند. در واژه‌نامۀ هندواروپایی آن را ریشۀ God داده اند. نیز نک. دخیل در قرآن) 116 و 117: «[پایگاه] مهر/پیمان میان دو همسر بیست، میان دو همکار سی، میان دو خویشاوند چهل، میان دو همسایه پنجاه، میان دو موبد شصت، میان دو شاگرد و آموزگار هفتاد، میان داماد و خسور هشتاد، میان دو برادر نود، * میان پدر [و مادر] با پسر صد، میان [مردم] دو کشور هزار و میان آنان که سیرت مزداپرستانه دارند، ده هزار است.» (دوستخواه، با ویرایش) 124 و 125: «بازوان به نگاهبانی گشوده، آن مهر فراخ‌چراگاه از garô-nmânâی درخشان روان شود. آن که گردانندۀ گردونه‌ای vâśa است سراسر زیبا و برازنده و زرین و آراسته به گونه‌گون زیورها.* این گردونه را چهار تازندۀ مینوی سپید درخشان جاودانه – که خوراکشان از آبشخور مینوی است – می‌کشند. سُمهای پیشین آنان از زر و سُمهای پسین آنان از سیم پوشیده است و همه را لگام و مال‌بند و یوغی پیوسته به چنگکی شکافدار و خوش‌ساخت از فلزی گرانبها به یکدیگر بسته است تا در کنار هم بایستند.» (دکتر مقدم «گر»: ریشۀ گرامی (اوستانامه،557، ش3) را با جلّ و تجلیل در عربی همریشه می‌گرفت: گرزمان: خان‌ومان جلیل= عرش برین) 142: «آن ایزد سترگ نیک‌کنش که بامدادان – همان دم که تن خویش را همچون ماه به درخشش درآورد– نمودهای گوناگون آفرینش سپند مینو را پدیدار می‌کند.» (دوستخواه، با همسنجی با پورداود) همان: «او که با دریافتی فراگیر، زورآورانه، آفرینش منش مقدس را فرامی‌دهد؛ او که ایزدی دلسوز و مهتر است، او که به گاه فروزانش تن خویش، خویش‌رخشا/ خور-فروغ hvarexśaêtahe [هورخش: خور-شئته، خورشید] است چون ماه.» (ترجمۀ من با توجه به متن اوستایی از ترجمۀ انگلیسی موجود در avesta.org. این را من درستتر می‌دانم)
یک حاشیه: دکتر مقدم واژۀ «مسیح» (واژه‌نامۀ عبری، 301) را صورت دیگری از همین میثره انگاشته است که مطلب در خور تأملی است (نک. جستاری دربارۀ مهر و ناهید، ص66). آنچنانکه آمد در پارسی باستان میثره به صورت «میسه» تلفظ می‌شده و بالقوه این امکان هست که یهودیان که سخت تحت تأثیر و شیفتۀ پارسیان هخامنشی بودند این واژه را چون بسیاری دیگر (نک. پارسی در سامی) از آنها گرفته باشند و سپس از طریق ریشه‌شناسی عامیانه آن را به مسح مرتبت کرده باشند (دربارۀ روغن مقدس و مسح نک. سفر خروج 30: 22-33) در تورات تا جایی که بنده جسته ام موارد معدودی لفظ «مسیح» آمده‌است (ر.ک. ویکیپدیای عربی و انگلیسی، مدخل مسیح و نجات‌بخشی در ادیان، محمدتقی راشد محصل، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دوم، 1381، ص 115 و 138 و تحقیقی در دین یهود، جلال‌الدین آشتیانی، نشر نگارش، چهارم، 1386، صص 376-380) برای نمونه مزمور 18: 51: «ماجدیل یشوعوت مالکو و عشِه خِصِد لیمشیخو لداود و لزارعو عاد-عولام»: که رهایی بزرگی به پادشاهش [داده] و مهربانی‌ای به مسیحش به داوود و به ذریه‌اش تا به ابد عطا نموده‌است. اما در یک فقرۀ مهم، کورش هخامنشی نیز «مسیح» خوانده شده‌است: «آمر یهواه لیمشیخو لکورِش»: خداوند به مسیحش، به کورش گفت ... (اشعیاء، 45: 1) اما همو در اظهار نظری حاشیه‌ای لفظ «مهدی» را نیز که یکی از القاب مهم حضرت ابن‌الحسن العسکری (عج) است با «میسه» (از طریق یکی از لهجه‌ها و صورتهای نزدیک به سنسکریت) مرتبط دانسته‌است (همان، پانوشت ص 67. مرحوم علی شریعتی این قول را به دارمستتر نسبت داده‌است ر. ک. حسین، وارث آدم، انتشارات قلم، هفدهم، 1389، ص 272. این قول به مرحوم فردید نیز با قید «شاید» نسبت داده شده‌است، مفردات فردیدی، ص421) و عجیب این است که اگر جزئیات مدخل واژه‌نامۀ هندواروپلیی و مفاد «مهریشت» را باهم، با نظری دقیق در نظر آوریم ممکن است به نزدیکیهای لفظی و معنوی بسیاری میان القاب آن حضرت (عج) و مندرجات این دو منبع برسیم چنان‌که این شباهتها در القاب «قائم (دیرک، ستون)، منصور (بهراموند، بسنجید ارتباط میترا را با بهرام در مهریشت، 70-72)، ابوصالح (صلح=اعتدال، بسنجید با mirû=صلح در زبانهای اسلاوی، مطرح در مقالۀ «میترا ایزدی هندواروپایی» در مهرشناسی، ص383 و 384)، منجی، موعود (=پیمان‌شده)، الذی یملأ الارض عدلاً، منتقم (در همان، پانوشت ص 384 maênay اوستایی= سزا دادن، به کیفر رساندن، بارتلمه، 1107، گاثه‌ها: 31/15 و 44/19 با میترا مرتبط دانسته شده‌است)» و غیره دیده می‌شود. و خزائن العلم کلها عند الله. شاعر قبیلۀ ما در ترانه‌ای به مضمون مهریشت اشاره کرده اند:
ارابۀ خورشید را ای مهر تزئین کن / اسبان سرخ مرتع هورخش را زین کن (چرا سرخ؟)
تمهید صدها نیزه، صدها تیغ و زوبین کن / طاق بلند آسمان را آذرآذین کن (شرحه‌شرحه ست صدا در باد، ص 50)

سیدمحمدی - نورالهی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:21 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم محمد نورالهی.
طبق
Oxford Colour German Dictionary Plus
که در اختیار من بود و است، در آلمانی واژه ی
anders
معادل انگلیسی اش different است. البته:
واژه ی ander است که er و e و es به آن افزوده می شود. یعنی ظاهراً هم anders وجود دارد در آلمانی و هم anderes . این که شما می فرمائی «طبق سواد اندک من در زبان آلمانی anders نادرست و anderes درست است»، چه مبنائی دارد؟

این عرایض بنده، در کتاب فرهنگ آلمانی ـ فارسی تدوین فرامرز بهزاد هم تأیید می شود.

قربانت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد