پدر تئاتر ایران

           

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در اینترنت می بینیم: 

 

ــ پدر تئاتر ایران سیدعلی نصر

ــ [سیدعبدالحسین] نوشین پدر تئاتر ایران

ــ معین البکا پدر تئاتر ایران

ــ جهانگیر فروهر پدر تئاتر ایران

ــ پدر تئاتر کمدی انتقادی ایران رضا ارحام صدر؛ رضا ارحام صدر پدر تئاتر ایران؛ پدر تئاتر ایران رضا ارحام صدر

ــ پدر سینما و تئاتر ایران جمشید مشایخی (محمد مطیع مشایخی را «پدر سینما و تئاتر ایران» خواند که با نظر مثبت اکثریت پذیرفته شد: http://www.nojanserver.com/mods.php?id=News&file=article&sid=5986 )

ــ حمید سمندریان پدر تئاتر ایران

ــ رضا کیانیان که لقب پدر تئاتر ایران رو داره (http://bgh2bunny.blogfa.com/post-33.aspx ، بیست و سوم شهریور 1390)

ــ پدر تئاتر ایران و افتخار ایران و آذربایجان محمود قبه زرین (http://almabagi.blogfa.com/post-3.aspx#Scene_1 ، بیست و دوم فروردین 1389)

دبیزش ، تنالگان ، ...

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            حدود هشت سال قبل، از استاد ع. ر. که مدیر کتابخانه و نویسنده و ویراستار بود پرسیدم آقای ر. «دبیزش» یعنی چی؟ ایشان گفت: «دبیزش را خانم ..... ساخته است و ما کتابدارها هم این لغت را به احترام خانم ..... در موارد رسمی به کار می بریم ولی خارج از کاربرد رسمی به احترام خانم .....، از این لغت استفاده نمی کنیم.»

            امشب دیدم در کتابی که همان خانم ..... نوشته است، و من دارم کتاب را، مدخل «تنالگان» و «تنالگان پیوسته» وجود دارد. من، که سالها قبل برایم سؤال ایجاد شده بود «دبیزش» چیست، این بار برایم سؤال ایجاد شد که خدایا تنالگان دیگر چیست. تنالگان را در برابر corporate body و تنالگان پیوسته را در برابر related body به کار برده اند در کتاب. تعریفش هم در کتاب، چنین است:

            «تنالگان: اجتماعی از افراد که یک واحد متشکل را بوجود اورده باشند مانند دولتف مؤسسات، ادارات دولتی، وزارتخانه ها، انجمنها، کنفرانسها، گردهم آئیها و جز آن. تنالگانی (صفت)، مثل پدیدآور تنالگانی. [سازمان؛ شخص حقوقی؛ هیأت]

            تنالگان پیوسته: تنالگانی که در ارتباط با تنالگانی دیگر هست ولی از نظر سلسله مراتب تابع آن نیست. مثلاً تنالگانی که به وسیلۀ تنالگانی دیگر به وجود آمده باشد ولی به توسط آن کنترل و اداره نشود. یا تنالگانی که فقط کمک مالی از تنالگان دیگر دریافت می کند. تنالگانی که کمکهای مالی و نظایر آن را برای تنالگان های دیگر فراهم می کند. تنالگانی که اعضای آن جزو اعضای تنالگان دیگری نیز هستند.»

            البته در کتاب خانم .....، مدخل «دبیزش» (documentation) و «دبیزشکار» (documentalist) و «دبیزشگاه» (documentation center) و «دبیزه» (document) و «دبیزه کاوی» (document analysis) و «دبیزه یابی» (document retrieval) و «اثر دبیزی» (bibliographic documentation) هم وجود دارد.

            بنده کنجکاو شدم ببینم فرهنگ نویسهای ما و کتابخانه های مهم ما، documentation را «دبیزش» گفته اند و می گویند، یا نه. البته بنده دسترسی به تمام کتابهای فرهنگ ندارم و دسترسی به وبسایتهای تمام کتابخانه های مهم ایران یا سردر و تابلوی تمام کتابخانه های مهم ایران ندارم، و آنچه در دسترس من است و محدود و کم هم هست، گزارش می کنم.

            یک) عنوان انگلیسی ی «کتابخانه مرکزی، مرکز اسناد و تأمین منابع علمی دانشگاه تهران»، طبق وبسایت انگلیسی اش (http://library.ut.ac.ir/english/index.htm )، چنین است:

            Central Library & Documentation Center, University of Tehran

            یعنی در برابر documentation گفته اند «اَسناد».

            دو) عنوان انگلیسی ی «کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی»، طبق وبسایت انگلیسی اش (http://ical.ir/en/ )، چنین است:

            Library, Museum and Document Center of Iran Parliament

            یعنی در برابر document گفته اند «اَسناد».

            سه) عنوان انگلیسی ی «سازمان کتابخانه ها، موزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی»، طبق وبسایت انگلیسی اش (http://www.aqlibrary.org/index.php?newlang=eng )، چنین است:

            Organization of Libraries, Museums and Documentation Center of Astan-Quds-razavi

            است، یعنی در برابر documentation   گفته اند «اَسناد».

            چهار) فرهنگستان زبان و ادب فارسی، طبق http://www.nipc.net/vajeh/VajehayeMosavab_Daftar6/06_Farsi.pdf ، واژه ی «دبیزش» و ... را به کار برده و پیشنهاد داده است:

            دبیزش documentation

            دبیزشکار (دبیزشگر)  documentalist

            دبیزشگاه  documentation center

            دبیزه  document, doc, record

            دبیزۀ اصلی  core document

            دبیزه کاوی  document analysis

            پنج) طبق نوار بالای صفحه ی http://app.irandoc.ac.ir/odlis/maindic.aspx?langid=1

            مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران =

            Iranian Information and Documentation Center

            شش) داریوش آشوری، فرهنگ علوم انسانی، انگلیسی ـ فارسی، ویراست دوم، تهران، نشر مرکز، 1381:

            document  سَنَد؛ مَدرَک

            documentalist  سَنَدگر؛ بایگان

            document analysis  سَنَدکاوی

            documentation  سند؛ اسناد؛ سَنَدگری؛ سَنَدآمایی

            corporate body  شخص ِ حقوقی

            documentation center  مرکز ِ اسناد

            هفت) فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی ـ فارسی، اثر مرحوم علی محمد حق شناس لاری و حسین سامعی و نرگس انتخابی:

            documentation  استناد، ارائۀ سند، ارائۀ مدرک؛ اسناد، مدارک؛ جمع آوری اسناد، گردآوری مدارک

            هشت) فرهنگ معاصر کیمیا فارسی ـ انگلیسی، اثر مرحوم کریم امامی:

            مدخل «دبیزش» ندارد.

            نه) میرشمس الدین ادیب سلطانی، راهنمای آماده ساختن کتاب، ویراست سوم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صفحه ی 927:

            دپی، سند  document

            دِپیور  documentalist

            دِپیوری  documentation

            ده) نورالله مرادی، مرجع شناسی: شناخت خدمات و کتاب های مرجع، چاپ نهم، تهران، 1387، صفحه ی 19:

            بازیابی مدارک  document retrieval

***

            بله. بنده با جست و جو و بررسی ی ناقصم، جز پیشنهاد فرهنگستان زبان، ندیدم نهادها یا کتابها یا نویسندگان نسبتاً مشهور واژه ی «دبیزش» را بپذیرند و به کار ببرند. البته نیافتن بنده دلیل بر نبودن نیست. و طبق اطلاعات بنده، دو نفر از اعضای محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی، همکاران سابق خانم ..... هستند، که ظاهراً، مخترع واژه ی «دبیزش» است. شاید هم فضل تقدم اختراع واژه ی «دبیزش» از آن ِ ایشان نباشد، اما ایشان مروّج این واژه بوده و علاقه داشته و دارد این واژه مقبول افتد و رایج شود. بنده اگر بتوانم، خیلی مؤدبانه و مخلصانه از دو عضو محترم فرهنگستان زبان سؤال می کنم آیا تأیید واژه ی دبیزش (و دبیزشکار و دبیزشگر و دبیزه و دبیزه کاوی و دبیزشگاه و دبیزۀ اصلی) در فرهنگستان زبان، به پیشنهاد (پیشنهاد و اصرار) دو عضو محترم فرهنگستان بوده، و دو عضو محترم فرهنگستان هم به احترام خانم ..... و فرض کنید از باب احترام گذاشتن به آن خانم ارجمند و قدردانی از ایشان و ...، این واژه را نثار ملت ایران کرده اند، یا نه، ماجرا طور دیگر بوده، و بنده کلاً دچار توهم توطئه شده ام!!

            اگر هر دو عضو محترم فرهنگستان یا یکی از آنها، توضیحی بفرمایند، و اجازه دهند، توضیحشان را به این مقاله اضافه می کنم.

            اگر هر دو عضو محترم فرهنگستان یا یکی از آنها، بفرمایند بنده این مقاله را کلاً حذف کنم، من مقاله را حذف می کنم.

تعادل طبیعی ی بازار کتاب

                  بسم الله الرحمان الرحیم.

            در وبسایت خسرو ناقد (http://www.naghed.net/ ) خواندم ایشان در گفت و گو با روزنامه ی شرق 19 مهر 1380 (http://sharghnewspaper.ir/News/90/07/19/13672.html ) گفته است:

            «از فرانکفورت تا تهران؛ ماه من تا ماه گردون

تعداد ناشرانی که از وزارت ارشاد مجوز نشر دارند بالغ بر هشت‌هزار ناشر است. شوخی نیست، این رقم سرسام آور است و نمونه رشدی سرطانی و بیمارگونه در صنعت نشر ایران است. رشد و افزایش هرساله بازدیدکنندگان نمایشگاه کتاب (حداقل بر اساس آمار رسمی) در مقابل رکود و بی‌رونقی بازار و کاهش تیراژ کتاب به چه معناست؟ ببینید، در آلمان «اتحادیه ناشران و کتابفروشان» حدودا ۷۰۰۰ (هفت هزار) عضو دارد که از این تعداد فقط ۱۸۸۰ نفر ناشرند و مابقی، یعنی ۴۵۳۰ کتابفروش، ۲۵۵ بازاریاب و ۲۳۰ نفر واسط میان ناشر و کتابفروشند. نزدیک به ۵۰۰ ناشر کوچک و کتابفروش هم عضو اتحادیه نیستند. در ضمن این را بگویم که تعداد شاغلین صنعت نشر در آلمان ۱۶۰۰۰۰ (۱۶۰هزار) نفر است و سالانه بیش از ۹میلیارد یورو میزان فروش نهایی بر مبنای قیمت پشت جلد کتاب‌هاست.

حال در ایران هر مسوول معقولی نباید از خود بپرسد که راستی این هشت هزار ناشر ایرانی چه می‌کنند؟ از کجا ارتزاق می‌کنند؟ نکند خدای ناکرده در کنار کار اصصلی خود، منبع درآمد بادآورده‌ای هم وزارت ارشاد با تبعیض‌های خود در اختیار ناشران دولتی و نیمه دولتی و نیز ناشران حوزوی و عده‌ای سودجو قرار داده است؟ شما اگر فهرست کتاب‌هایی را که ارشاد از ناشران مختلف می‌خرد نگاه کنید، می‌بینید که گاه تا هزار نسخه از کتاب‌های ناشران خاص و نویسندگان «خودی» خریداری می‌شود. در واقع با خرید بی‌رویه این تعداد قابل توجه کتاب از ناشرانی خاص، سرمایه اولیه را به جیب این ناشران برمی‌گرداند. در صورتی که از ناشران بخش خصوصی، یا اصلا کتابی نمی‌خرد و اگر هم بخرد حداکثر صد تا ۲۰۰نسخه است. وجود این تبعیض‌ها و در مقابل امتیازهایی که به ناشران خودی و خاص داده می‌شود، سبب شده که تعادل طبیعی بازار کتاب به‌هم بریزد که یکی از عواقب آن افزایش بیمارگونه تعداد ناشرانی است که بی‌حساب و کتاب و با چشم داشت به فروش کتاب‌هایشان به وزارت ارشاد، به کسب و کار مشغولند.»

پایان نقل از وبسایت خسرو ناقد.

نظر سیدعباس سیدمحمدی:

من گمان می کنم حساس بودن به «تعادل طبیعی بازار کتاب» (تعبیر آقای خسرو ناقد)، با ایراد گرفتن به تعداد زیاد ناشران دارای مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، یک مقدار در تناقض است. خُب مگر ناشران از راههای غیر طبیعی ناشر شده اند و از راههای غیر طبیعی تعدادشان زیاد شده؟ من احتمال می دهم در آلمان، گرفتن جواز مؤسسه ی انتشارات، ضوابطی دارد. اگر کسی متقاضی باشد، و ضوابط را هم دارا باشد، جواز نشر می گیرد. احتمالاً تعادل طبیعی ی بازار نشر کشور آلمان، مقتضایش همین تعداد ناشر است که خسرو ناقد نام برده است. در ایران، احتمالاً، چون دایر کردن مغازه ی کتابفروشی، در آن جاها که به صرفه و سوددار است، نیاز به پول بسیار زیاد دارد (در حد یک یا دو یا سه یا چهار میلیارد تومان در تهران در محدوده ی روبه روی دانشگاه تهران)، و تعداد کتابفروشیهایی که مکان و موقعیت و محل آنها تضمین کننده ی فروش و سود خوب است تقریباً ثابت است (و احتمالاً کتابفروشان و اتحادیه ی آنها هم اجازه نمی دهند این طور نباشد ...)، افرادی که ــ به هر دلیل و هر انگیزه و هر هدف ــ می خواهند در صنعت نشر کتاب وارد شوند، یا به صَف ِ ناشران غیر مشهور و کم کار می پیوندند (و شاید به مرور کارشان رونق بگیرد و از ناشران موفق شوند)، یا عضو صنف ِ پخش کننده ی کتاب می شوند، یا کارهای دیگر. من گمان می کنم متناظر نبودن تعداد ناشران و کتابفروشان ایران با تعداد ناشران و کتابفروشان آلمان، چنان که خسرو ناقد گفته است، اتفاقاً نتیجه ی طبیعی ی تفاوت شرایط اجتماعی و اقتصادی و تفاوت مسائل صنعت نشر و کتاب در دو کشور است. در ایران، اگر اشتباه نکنم، هر فرد متقاضی که مدرک فوق لیسانس داشته باشد و یک یا دو کتاب تألیف کرده باشد، مجوز نشر می گیرد. خب آیا باید مجوز نگیرد، تا «تعادل طبیعی ی بازار کتاب» ایجاد شود؟ ارتباطهای ویژه بین قسمت خرید کتاب در وزارت ارشاد، و ناشران ویژه، ظاهراً انکارناپذیر است (هرچند شاید مستنداً اثبات ناپذیر هم باشد!). اما آیا متوقف کردن صدور مجوز نشر، چیزی را حل می کند؟ این که کاغذ سوبسیدی می دهند به ناشرها و وام می دهند به ناشرها، و بعضی از ناشرها از وامها و از کاغذهای سوبسیدی به شکلهای ... استفاده می کنند، ظاهراً صحت دارد. اما آیا متوقف کردن صدور مجوز نشر، چیزی را حل می کند؟

مصطفی فرزانه: «رستگاری یک راه بیشتر ندارد: آزادی!»

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            م. ف. فرزانه، صادق هدایت در تار عنکبوت (پس گفتاری بر آشنایی با صادق هدایت و عنکبوت گویا و همراه با هدایتی دیگر )، تهران، نشر مرکز، 1384:

            «... درست است که در نظر اول هدایت و کیوان هر دو چهرۀ دو قهرمان را داشتند و هنوز هم برای بسیاری این چهره را حفظ نموده اند. اما چنین دستگیرم شد که به خود قهرمانی شک کنم.

            قهرمان، یک تنه به جنگ می رود. قهرمان بیشتر به حقانیت خود تکیه می کند و انگیزۀ او همانا اعتقاد عمیقش به هدفی است که به آن نشانه رفته. قهرمان را با شهامت می دانند. آیا مبارزه برای ادامه زندگی نوعی (صفحه ی 248) قهرمانی نیست؟ آیا یک کارمند، یک کارگر، یک زارع که در جستجوی نان برای ادامه زندگی که حق اولیه هر انسان است، هر روز صبح زود سرشان را پایین می اندازند و به سراغ کارشان می روند، جبون هستند؟ و آیا آن کسی را که مجال فکر کردن دارد و تابع روشنایی و تاریکی روز و شب نیست باید قهرمان دانست؟ حالا اگر به خواص قهرمانی شک کنیم آیا تن لش شده ایم؟ نمی دانم. بزرگان زیادی در این باره حرّافی کرده اند. من آن قدر می دانم که در جوانی، خودکشی هدایت مرا به وحشت انداخت. اعتراف می کنم که هر روز از خودم پرسیده ام که آیا راه مرگی را که پیش گرفت بی راهه بود یا یک عصیان قهرمان گونه؟

            هدایت مثل مرتضی کیوان زندگی را دوست داشت، به شرطی که زندگی شایسته زیستن باشد. اما چگونه و بر مبنای چه قانونی می توان زندگی را قابل زیستن تشخیص داد؟ ... (صفحه ی 249)

            ... و من بعد از پنجاه و چهار سال زندگی در فرنگستان و تجربۀ شخصی به این نتیجه رسیده ام که سنن و اعتقادات مردم را نمی توان به جبر تغییر داد. از این بیشتر، وقتی می بینم که غربی ها با چه خشونتی غیر خودی ها را تحقیر و سرکوبی می کنند، به بسیاری از جوامع حق می دهم که از آنچه دارند به دفاع برخیزند. لیکن معنی دفاع از خود، پسگرایی نیست. رستگاری یک راه بیشتر ندارد: آزادی! ... (صفحه ی 253)»