حجاب اجباری

                 بسم الله الرحمان الرحیم.

            آیا امام زمان به حجاب اجباری و دستبند زدن به زنان و دختران بدحجاب و بی حجاب و احیاناً کتک زدن آنها توسط بسیجیها و مأموران نیروی انتظامی در ملأ عام و احیاناً زندان کردن آنها، راضی است؟

            یکی از جوابهای ممکن:

            «ما به امام زمان دسترسی نداریم و دیدگاه آن حضرت علیه السلام را نمی دانیم ولی نایب بر حق ایشان حضرت امام خمینی حجاب اجباری را تلویحاً تأیید فرمود و حضرت امام خامنه ای جانشین بر حق امام خمینی و نایب بر حق امام زمان تلویحاً حجاب اجباری را تأیید می فرماید.»

«بستن تنگه ی هرمز» یا «باز کردن زندانهای سیاسی»؟

                     بسم الله الرحمان الرحیم.

            دکتر حمید دباشی گفت ایران به جای این که بگوید تنگه ی هرمز را می بندیم، در ِ زندانهای سیاسی را باز کند تا آقای میرحسین و دیگران تظاهرات ضد جنگ برگزار کنند. دکتر حمید دباشی گفت موضع ایران ضعیف است.

            من با نظر دکتر حمید دباشی موافقم. اگر میرحسین و کروبی و خاتمی به وزارت کشور بگویند ما می خواهیم تظاهرات برگزار کنیم و فقط شعار ضد جنگ و ضد تحریم باشد در تظاهرات و شعار دیگر نباشد، وزارت کشور چرا مخالفت کند؟ حکومت چرا مخالفت کند؟ وقتی غرب ببیند میرحسین در جلوی صف تظاهرات است که فرض کنید یک میلیون نفر و دو میلیون نفر در تظاهرات شرکت کرده اند، و ببیند تظاهرات، تظاهرات حکومتی نیست، که پلاکاردها را حکومت بدهد دست مردم و شعارها را حکومت تعیین کند و زمان و ساعت تظاهرات را ستاد نماز جمعه و سازمان تبلیغات اسلامی و ... تعیین کند، خب این تأثیرش بیشتر است، یا این که تلویزیون ایران چند روز چند روز یک فرمانده ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را نشان دهد در کنار تصویر یک موشک که دارد می رود هوا؟

            این همه چپ و راست تظاهرات حکومتی برگزار شده و می شود و خواهد شد، و فیلمش را هم تلویزیون پخش می کند (با آهنگ فیلم محمد رسول الله و ...)، پس چرا تحریمها هست و بیشتر هم می شود و جدیتر هم می شود؟ بارها گفته اند تنگه ی هرمز را می بندیم، و موشکهای ایران هم هی جدیدتر و دوربردتر و قویتر می شود، پس چرا تحریمها هست و بیشتر هم می شود و جدیتر هم می شود؟

            البته من تقریباً هیچ گمان نمی کنم حکومت به سمت این روشها برود. تلویزیون حکومت ایران عکس باراک اوباما را کنار عکس جغد می گذارد و در تلویزیون نشان می دهد. تلویزیون حکومت ایران عکس حجت الاسلام دکتر محسن کدیور و دکتر سیدعطاء الله مهاجرانی و ... را نشان می دهد، پس از عکس باراک اوباما و عکس جغد.

ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی دروغ آید و کاستی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            فردوسی، شاهنامه، متن کامل بر اساس چاپ مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، تهران، نشر قطره، 1389، پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود، داستان بوزرجمهر، صفحه ی 1065:

ز نیرو بود مرد را راستی

ز سستی دروغ آید و کاستی

سال 1357 : سال آغاز ظهور صغری و سال آغاز آگاهی؟؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دکتر رضا منصوری، ایران در قرن 15/21، تهران، انتشارات اطلاعات، 1390، صفحه ی 12:

            «آنچه اهمیت دارد، این است که به لحاظ دینامیک اجتماعی، که تاریخ دانان ما تا کنون به آن بی توجه بوده اند، دوره هایی را متمایز کرده ام که از دید مدرنیت تفاوت بنیادی با هم دارند. توجه به این تفاوتها ما را برای درک آینده و دینامیک آن آشنا می کند. تفصیل این دوره ها در «ایران 1427» آمده است، اما تعریف مختصر آنها چنین است:

الف) دورۀ نادیده انگاری

امیر تیمور ــ عباس میرزا، 804-1226/1402-1811، حدود 400 سال.

ب) دورۀ بهت

عباس میرزا ــ آغاز دورۀ پهلوی، 1190-1304/1811-1925، حدود 100 سال.

ج)دورۀ خودیافت

دوران پهلوی، 1304-1357/1925-1978، حدود 50 سال

د) دورۀ آگاهی

انقلاب اسلامی، 1357-»

پایان نقل از کتاب دکتر رضا منصوری.

نظر نویسنده ی وبلاگ:

ــ آیا تاریخدانان ما، قرار بوده به این تقسیم بندیهای ساختگی ی دکتر رضا منصوری باتوجه باشند؟

ــ آیا تصادفی بوده از چند صد سال تاریخ ما، خوش اسمترین دوره، یعنی دوره ی «آگاهی»، دوران پس از 1357 است؟

ــ استاد دکتر رضا منصوری، در سرمقاله ها و مقاله هایش خیلی تأکید می کند بر دوری از عوامزدگی و افکار و نوشته های عامیانه. البته خیلی خوب است. اما من وقتی دیدم ایشان تقسیم بندی ای اختراع کرده که در آن تقسیم بندی، تر و تمیزترین و زیباترین دوره، دوره ی «پس از 1357» است، یاد آن افتادم که تعدادی از آقایان، گفته بودند همان طور که مفهوم غیبت صغری و غیبت کبری است، ظهور امام زمان هم ظهور صغری و ظهور کبری دارد، و:

دو نفر از آقایان گفته بودند ظهور صغرای امام زمان از سال 1357 آغاز شده است.

من سخنان دکتر رضا منصوری را همردیف سخن آن آقایان می دانم.

من رگه هایی از عوامزدگی در بیانات استاد دکتر رضا منصوری می بینم. چیزی که ایشان گمان می کند از پرچمداران مبارزه با آن است.

ــ آیا تأسیس دانشگاه تهران و دانشگاه پلی تکنیک و دانشگاه صنعتی (نام فعلی: صنعتی ی شریف) و دانشگاه صنعتی ی اصفهان و ...، ایران را وارد دوره ی «آگاهی» نکرد، اما تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه پیام نور و دانشگاه جامع علمی کاربردی و دانشگاه امام صادق علیه السلام و دانشگاه علامه طباطبائی و ... ایران را وارد دوره ی آگاهی کرد؟

ــ آیا ورود ایران به دوره ی «آگاهی»، با تأسیس دادگاه عدل اسلامی به ریاست مرحوم آقای خلخالی، و با ایجاد شورای انقلاب فرهنگی و تصفیه شدن دانشگاهها انجام شد؟

ــ من سالها است سرمقاله ها و مقاله های استاد دکتر رضا منصوری را می خوانم. ایشان اگر بخواهد ثابت کند ایران پیشرفته است و قوی است، می گوید و می گوید و می گوید و ثابت می کند ایران پیشرفته و قوی است. اگر بخواهد ثابت کند ایران عقبمانده است و عوامزده است، می گوید و می گوید و می گوید تا ثابت کند ایران قبمانده و عوامزده است.

ــ به نظر من، آگاهی، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، نسبی است. هم نسبی است، و هم انواع دارد. منظور از آگاهی چیست؟ سیاسی؟ اجتماعی؟ علمی؟ فرهنگی؟ هنری؟

سنجش میزان آگاهی در سطح کشور، چه گونه انجام می شود؟ تعداد دانشجویان معیار است؟ تعداد واژه های برساخته ی مرکز نشر دانشگاهی (با عضویت استاد دکتر رضا منصوری) معیار است؟

ــ من گمان می کنم «آگاهی» همواره در ایران بوده. در کنارش، همواره، ناآگاهی هم بوده. کشاکش بین آگاهی و ناآگاهی، انواع آگاهی و انواع ناآگاهی، همیشه در ایران بوده. همه جا بوده. و هست.

ــ آمدن رضا شاه، و دوران محمدرضا پهلوی، و دوران دکتر محمد مصدق، و برانداختن نظام سلطنت مشروطه در 22 بهمن 1357، هر کدام آثاری داشته بر ایرانیان. اما این که یکیشان آگاهی بوده، و بقیه ناآگاهی بوده، برایم پذیرفتنی نیست.

ــ «ایران در قرن 15» یعنی چی؟ البته معنایش ناروشن نیست. اما من بعید می دانم تأکید بر این که بگوئیم «ایران در قرن 15» (به جای «ایران در قرن 21») و این که در کتابها و مجلات هنگام خبر دادن از سال تولد یا مرگ آینشتاین یا نیوتون، سال را فقط به هجری ی شمسی بدهیم، یا به میلادی بدهیم و در کنارش هجری ی شمسی را هم ذکر کنیم، اینها حاکی از «آگاهی» و «خودیابی» و این چیزها باشد. تاریخهای هجری ی شمسی و هجری ی قمری و میلادی در کشور ما هر کدام در گفتار و نوشتار کاربرد خودشان را دارند. تاریخ هجری ی شمسی در انزوا نیست که بخواهیم مثلاً با ذکر تاریخ تولد نیوتون به هجری ی شمسی، این تاریخ را از انزوا درآوریم.

ــ توفیقات استاد دکتر رضا منصوری را از خداوند خواستارم. مقامهای سابق و فعلی ی ایشان معاون وزارت علوم و رئیس رصدخانه ی ملی ی ایران و رئیس دانشکده ی فیزیک دانشگاه شریف و رئیس انجمن فیزیک ایران و رئیس مجله ی فیزیک مرکز نشر دانشگاهی و ... بوده است. ازفردی شنیدم ایشان خواهرزاده ی حضرت آقای سیدمحمود طالقانی رحمت الله علیه است. نمی دانم چنین است یا نه.

انتقادات من به دکتر رضا منصوری به هیچ وجه به معنای نفی ارزشهای مثبت علمی و انسانی ی ایشان و قدردان خدمات ایشان نبودن، نیست.

زندگینامه نویسی به قلم بازماندگان : محاسن و معایب

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            شاید دیده باشید زندگینامه های شخصیتهای سیاسی و علمی و فرهنگی و ... را، که پس از چاپ شدن زندگینامه، مورد انتقاد و اعتراض بازماندگان آن شخصیتها (فرزند ایشان، همسر ایشان، برادر ایشان، خواهر ایشان، ...) قرار می گیرد، که ای آقا، ای خانم، این مقدار یا این همه مطالب و اطلاعات غلط غولوط چی یه در کتابتان؟ مگر ما نیستیم؟ مگر ما زنده نیستیم؟ چرا از ما راهنمائی نخواستید؟

            به نظرم تقریباً واضح و قطعی و مسلّم است که مراجعه به بازماندگان شخصیتی که قرار است زندگینامه اش را بنویسند، یا مراجعه به خود او در حالتی که زندگینامه ی فردی زنده را می نویسند، یکی از بهترین و دقیقترین راههای زندگینامه نویسی است. اما مسائلی هست.

            افراد، و بازماندگان آنها، تقریباً هیچ اشکال و ایراد و خلاف و عیب و نقطه ی سیاه و نقطه ی نامطلوب را گزارش نمی کنند از زندگی. طبق گزارش افراد، و بازماندگان افراد، زندگی ی آنها عمدتاً با پاکیزگی و شرافت و وطن دوستی و نوع دوستی و نیکوکاری و ... همراه بوده است.

            من مراجعه به خود افراد، و بازماندگان آنها را، بدون تردید یکی از اصلی ترین و اصیلترین و پژوهشگرانه ترین راههای زندگینامه نویسی و تاریخ نویسی می دانم. اما مسائلی هست.

            خواننده ی کتابهای تاریخی، خصوصاً تاریخی ی سیاسی، باید هوشیار باشد. در مورد سال و مکان تولد و سال و مکان درگذشت و مکان دفن، و ارتباطهای خویشاوندی، و تحصیلات، و خیلی مسائل، بهترین منبع، خود فرد است، یا بازماندگان او. خواننده ی کتابهای تاریخی و پژوهشگر تاریخ و سیاست، و افرادی که علاقه دارند دارای اندیشه ی سیاسی باشند و بشناسند جهان را، باید بدانند انواع حوادث و اتفاقات و مسائل وجود دارد که ممکن است افراد یا بازماندگان افراد، طرفدارانه گزارش کنند و یا اصلاً گزارش نکنند.

            مثال می زنم.

            طبق ماهنامه ی الکترونیکی ی دوران، شماره ی 44، تیر ماه 1391، http://www.dowran.ir/show.php?id=134039245  :

            «اصرار خانم و برادر خانم!

حسین علاء (1) که از فروردین 1334 پس از استعفای اجباری سپهبد زاهدی تا فروردین 1336 نخست‌وزیر بود، چون بیشتر روزگار جوانی و عمر خود را در انگلیس و فرانسه گذرانده بود با زد و بندها و به کار بستن نفوذ در کارها چندان آشنایی نداشت. انتخابات دوره نوزدهم مجلس شورای ملی در زمان نخست‌وزیری او انجام شد. او در کار انتخابات برخلاف بیشتر نخست‌وزیران جز در دو مورد شخصاً دخالت نکرد و انتخابات زیر نظر وزیر کشور، امیر اسدالله علم، و مأموران بلندپایة آن وزارتخانه انجام می‌شد و از نفوذ و غرضهای ویژه آنان برکنار نبود.

ایران علاء، یگانه دختر علاء که خانمی تحصیلکرده و متجدد و زبان‌دان و از تربیت اشراف‌زادگی برخوردار بود چهره‌ای زیبا و ظریف داشت. او در آغاز تأسیس «اصل چهار ترومن» در تهران نخستین منشی مستر وارن رئیس اصل چهار بود و نیز پیش از ازدواج شاه با دوشیزه ثریا اسفندیاری (ملکه ثریا) کاندیدای همسری شاه بود، در سال اول نخست‌وزیری علاء با اسکندر فیروز فرزند سرلشکر فیروز و نوة فرمانفرما ازدواج کرد و آیینی نه چندان اشرافی برای جشن عروسی او از سوی علاء برپا شد که بیشتر رجال کشور و بانوانشان در آن جشن شرکت داشتند.

علاء که طبعی بذله‌گو داشت پس از عروسی ایران و اسکندر در نامه‌ای برای برادرش دکتر محمد علایی خبر عروسی ایران خانم را با یک ایهام بدین‌گونه یادآور شد: اسکندر، ایران را با خونریزی تصرف کرد!این اسکندر اشراف‌زاده و جوان و کامران و جویای نام و تازه از فرنگ آمده که داماد نخست‌وزیر هم شده بود، برای آن که خود نیز یک عنوان معتبر اجتماعی داشته باشد، به فکر وکالت مجلس افتاد و به توصیة مادر ایران خانم، فاطمة علاء، همسر علاء به وزیر کشور و فرماندار همدان، به سادگی از صندوق انتخابات دورة نوزدهم مجلس شورای ملی سر درآورد و این چشم روشنی بود که خانم علاء به داماد خود داد. هنگامی که در جلسه مجلس یکی از نمایندگان به او گفت: «شما که خود را از دخالت و اعمال نفوذ در انتخابات دوره نوزدهم برکنار داشتید چرا در انتخابات همدان مداخله نمودید و داماد خود را بر مردم همدان تحمیل کردید؟» علاء در پاسخ گفت: «از بس خانم به من اصرار کرد مجبور شدم». (2)

علاء دریک مورد دیگر هم در انتخابات دوره نوزدهم نفوذ خود را به سود یدالله ابراهیمی نامزد نمایندگی کرمان به کار برد و به سفارش او رقیب سرسخت و بانفوذش دکتر مظفر بقایی از سوی کمیسیون امنیت کرمان به زاهدان تبعید شد.

وقتی در این باره هم به علاء اعتراض کردند گفت: برادر خانم «محسن قراگزلو» (3) از من خواهش کرد، ناچار شدم خواهش او را بپذیرم.»

پایان نقل از ماهنامه ی الکترونیکی ی دوران.

با فرض این که آنچه درباره ی دخالت مرحوم حسین علاء گفته اند، که به نحوی ناشایست به نفع دامادش و به نفع برادر همسرش در انتخابات مجلس شورای ملی دخالت کرده بوده، درست باشد، آیا شما حتا یک درصد احتمال می دهید در زندگینامه های مرحوم حسین علاء که به قلم فرزندان یا نزدیکان ایشان نوشته شده باشد، اشاره کرده باشند به این دخالتها؟ کتاب در دهلیزهای قدرت: زندگی نامۀ سیاسی حسین علاء موجود است. کتاب ظاهراً با نظارت دکتر فریدون علاء فرزند مرحوم حسین علاء منتشر شده است. مؤلفش خانم منصوره اتحادیه است. تهران، نشر تاریخ ایران، 1390. حدود 500 صفحه. شما در سراسر کتاب، فقط یک بار نام اسکندر فیروز را می بینید. آن هم در نقل نامه ای به قلم خود مرحوم حسین علاء. و دکتر فریدون علاء اصولاً از وجود نسبت خویشاوندی بین دختر حسین علاء (= ایران علاء) و اسکندر فیروز خبر نداده است، چه رسد به خبر دادن از دخالت پدرش چنان که نام دامادش (= تازه دامادش) از صندوق انتخابات مجلس درآید (البته بر فرض صحت گزارش ماهنامه ی دوران).

و ظاهراً آقای مهندس اسکندر فیروز، که فعال محیط زیست است، همان مهندس اسکندر فیروز است که در دوران نخست وزیری ی مرحوم حسین علاء از او خواسته بوده ترتیبی بدهد ایشان نماینده ی مجلس شود. خب اگر مورخان و پژوهشگران با آقای مهندس اسکندر فیروز هم گفت و گو کنند، قاعدتاً از ایشان نمی شنوند این مطالب را.

بله. این مسائل، در مورد مقامهای ارشد سیاسی، حادتر است. افرادی هستند که زندگینامه ی شان، حسب الامر، باید لجنمال و پر از کثافت و پر از تباهی و پر از آلودگی باشد. شجره شان برسد به صهیونیستها و دزدها و منحرفان و گدا گوده ها و چی چی ها. افرادی هستند زندگینامه ی شان باید نور باشد و نورانی باشد و سکانس به سکانس زندگیشان باید تردید برای خوانندگان باقی نگذارد که آن فرد مجسمه ی نیکی و خوبی و نبوغ و تقوا و عظمت و وطن دوستی و ... بوده.

بر حسب نیاز، ممکن است اسناد و مدارک «بسازند». ممکن است اسناد و مدارک را بروند نابود کنند.