غربال کردن نظردهندگان و اسپمها

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دقایقی قبل در صفحه ی اینترنتی ی وبسایت یکی از آقایان، دیدم نوشته است:

«18 اردیبهشت 91

شیوه جدید مدیریت کامنت ها

خوانندگان عزیز از سخت بودن کار با سیستم تشخیص انسانی قبلی شکایت داشتند. ضمن این‌که متوجه شدم سیستم به طور کلی در یک هفته گذاشته از کار افتاده بوده و امکان نظر دادن در مورد پست قبلی وجود نداشته است. سعی کردم سیستم شناسایی کاربر انسانی از اسپم را کمی به‌بود بدهم. این بار به جای خواندن کد شما باید به یک سوال خیلی ساده جواب بدهید: نوشیدنی مورد علاقه نویسنده چیست؟ جوابش هم سخت نیست چون همین بالای وبلاگ هست. دقت کنید که جواب درست آن کلمه سه حرفی وسطی است و نه کل عبارت. دقیقن هم همین طور که بالا نوشته شده است. البته ممکن است هر از گاهی سوال را عوض کنم تا مطمئن شویم که اسپم‌ها جواب درست را پیدا نمی‌کنند. در هر صورت امیدوارم که این سیستم ساده‌تر از قبل باشد. به هر حال سیستم نظرگیر باید الان کار کند.. »

پایان نقل از صفحه ی اینترنتی.

نظر نویسنده ی وبلاگ:

واقعاً آیا «عقده» و «کمبود» و «معلولیت شخصیتی» نیست، که انسان نیاز مبرم و شدید و حتمی به غربال داشته باشد، بین نظردهندگان و اسپمها؟ این اندازه مسئه برایش مهم و حیاتی باشد، وجود کنترلر؟

و:

من و تعدادی از رفقای وبلاگی ام، که داخل ایران هستیم، در پیوندهای وبلاگهامان، وبلاگ یا وبسایت تعدادی از ایرانیان خارج از کشور را معرفی کرده ایم. تعداد زیادی از وبلاگها و وبسایتهای ایران خارج از کشور، ف ی ل ت ر است. خب. ما با ف ی ل ت ر ش ک ن سعی می کنیم گاهی اوقات وبلاگ یا وبسایت رفقای ایرانیمان را که خارج هستند، ببینیم. اما، اما وبلاگ و وبسایت ما را که برای آنها ف ی ل ت ر نیست، آیا آنها صد سال یک بار هم می آیند ببینند و بخوانند؟ تجربه ی من این است که آنها کاری به ماها ندارند. آنها بعضیهاشان مرتباً در حال مصاحبه با بی بی سی و صدای آمریکا و چی چی آنلاین و رادیو چی چی و تلویزیون چی چی هستند، و بعضاً دچار تصورات شده اند که «ما افرادی مهم هستیم و ما نباید برویم وبلاگ و وبسایت رفقای ایرانیمان را ببینیم و آنها باید با ف ی ل ت ر ش ک ن و ... بیایند و وبلاگ و فیسبوک ما را ببینند». این تجربه و ذهنیت من است.

من با یکی از آقایان ایرانی که خارج از کشور است مکاتبه کردم. ایشان گفت من پیامها و نامه های بیشتر از چهارصد (؟) کلمه را اصولاً (؟) نمی خوانم. من هم عرض کردم ای آقای محترم، ای هموطن، چه جوری است من و افرادی دیگر، سخنان شما را ساعت ساعت می شنویم و نوشته های شما را چند هزار کلمه هم باشد می خوانیم، و شاقول و خط کش و متر برنمی داریم بشمریم کلمات شما چند تا است، اما شما با ما چنین رفتار می کنی؟

این افراد تحفه اگر به طور کامل یا به طور نسبی از جانب ما بایکوت شوند، شاید یک مقدار اخلاقشان اصلاح شود.

ابتکار عمل امام خمینی در مسئله ی زندانیان سیاسی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک) قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران، اصل 168:

            «رسیدگی به جرائم سیاسی و مطبوعاتی علنی است و با حضور هیأت منصفه در محاکم دادگستری صورت می گیرد.»

            دو، الف) امام خمینی، 13 آبان 1358:

            «سر تا ته ایران بگردید، اگر یک زندانى سیاسى آدم پیدا کردید که توى حبس باشد.»

            دو، ب)

            «مخاطب: محمدى گیلانى، محمد- کریمى، سید جعفر- ابطحى، سید محمد- قاضى، مهدى (اعضاى هیأت رسیدگى به امور زندانها)

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

بدین وسیله به جنابان حجج اسلام آقایان: محمدى گیلانى، کریمى، ابطحى، قاضى مأموریت داده مى‏شود که با تشکیل هیأتى براى مراجعه به پرونده‏هاى زندانیان دادگسترى به وضع آنان رسیدگى فرمایند و تصمیمات خود را اعم از آزادى، تخفیف، تعلیق، تغییر محل و غیر آن را به اطلاع این جانب برسانند. و اما راجع به زندانیان دادگاههاى انقلاب که زندانى سیاسى مى‏باشند، حضرات آقایان شخصاً رسیدگى نمایند و هر گونه تصمیمى با آراى سه نفر از آقایان قابل پیشنهاد است که پس از ملاحظه امضا نمایم.

قضات محترم دادگسترى و دادگاهها و دادستانها و مأمورین زندانها و دست‏اندرکاران در این امور موظفند با بهترین وجه با هیأت محترم مذکور و هیأتهاى تعیین شده از قِبَل آنان همکارى نمایند، و در صورت درخواست، پرونده‏هاى زندانیان را بدون مسامحه در اختیار آنان قرار دهند. از خداوند متعال توفیق آقایان را براى این امر مهم خواستارم.

19 خرداد 1362

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏»

سه) آقای محمدجواد لاریجانی، روزنامه ی جام جم، 21 تیر 1391، طبق http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2538182 :

«در نظام جمهوری اسلامی هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد»

و روزنامه ی مردم سالاری، 21 تیر 1391، طبق http://www.mardomsalari.com/template1/News.aspx?NID=139586 :

«در نظام جمهوری اسلامی هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد.»

چهار) نویسنده ی وبلاگ:

می بینید امام خمینی با ابتکار خود و به فرمان خود، رسیدگی به جرم زندانیان سیاسی را به طریقی عادلانه تر از آنچه در قانون اساسی پیش بینی شده بود، انجام می داد. یعنی هیئت منصفه که قطعی نبود عادل باشد یا نباشد و اگر عادل باشد، میزان عدالتش چه اندازه باشد، در ابتکار و فرمان امام خمینی تبدیل شد به آقای محمدی گیلانی و سه آقای دیگر به علاوه ی امضای فقیهی عادل و بزرگ که خود امام خمینی بود، و دادگستری تبدیل شد به دادگاههای انقلاب که دادگاه انقلاب زیر نظر شخص امام خمینی کار می کرد، و علنی بودن هم شاید بر حسب تشخیص تبدیل می شد به غیر علنی و در دادگاه غیر علنی و دور از هیاهوی مطبوعات و رسانه ها می شد عادلانه تر و باحوصله تر و دقیقتر رسیدگی کرد به جرمهای سیاسی.

طبق قانون اساسی

طبق ابتکار و فرمان مرحوم امام خمینی

تشکیل دادگاه زندانیان سیاسی در دادگستری

تشکیل دادگاه زندانیان سیاسی در دادگاه انقلاب

هیئت منصفه

آقای محمدی گیلانی و سه آقای دیگر منصوب امام خمینی، به علاوه ی امضای امام خمینی

دادگاه علنی

؟

شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه هست؟ نیست؟

                  بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک) حضرت آقای سیدعلی حسینی خامنه رهبر جمهوری ی اسلامی ی ایران، عیناً طبق http://www.leader.ir/langs/fa/?p=contentShow&id=2586 :

            «پیام مقام معظم رهبری به مناسبت آغاز به کار هفتمین دورۀ مجلس شوراى اسلامى

..........

شوراى محترم نگهبان که خود، بخشى از قوه ى مقننه است

..........

والسلام علیکم و رحمةالله

سید على خامنه اى

ششم خرداد 1383»

دو) آقای غلامعلی حداد عادل رئیس وقت مجلس شورای اسلامی طبق روزنامه ی اعتماد 27 بهمن 1386 http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1574054 :

«شورای نگهبان جزیی از قوه مقننه است»

سه) آقای عباسعلی کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان عیناً طبق روزنامه ی ایران http://www.iran-newspaper.com/1391/5/8/Iran/5138/Page/3/Index.htm :

«زمانی که محسن رضایی طرحی برای تشکیل کمیسیون ملی انتخابات ارائه می‌داد، کدخدایی با این طرح مخالفت کرد و تغییر نهادهای انتخابات را خلاف قانون اساسی دانست. در آن زمان استدلال کدخدایی این بود که هیأت‌های اجرایی از بین معتمدان محلی انتخاب می‌شوند و شورای نگهبان نیز که اصل نظارت را برعهده دارد، مستقل از قوای سه گانه است.»

چهار) آقای عباسعلی کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان عیناً طبق روزنامه ی آرمان  http://www.armandaily.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=15113:2010-06-18-19-04-52&catid=121:general-news :

«شنبه 29 خرداد 1389

سخنگوی شورای نگهبان ........ کدخدایی در پاسخ به این پرسش که برخی شورای نگهبان را جزئی از نهاد قانونگذاری در کشور قلمداد می کنند بنا براین رئیس مجلس را رئیس قوه مقننه نمی دانند، نظر شورای نگهبان در این خصوص چیست؟ با رد این مطلب، گفت: شورای نگهبان جزیی از قوه مقننه نیست»

***

            نویسنده ی وبلاگ:

            الف) طبق بند یک آقای خامنه ای صریحاً گفته است شورای نگهبان بخشی از قوه ی مقننه است. طبق بند سه و چهار، آقای کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان صریحاً گفته است شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه نیست و گفته است شورای نگهبان مستقل از قوای سه گانه است.

            این جا، طبق اصطلاحات و تعبیرهای سیاسیون جمهوری ی اسلامی ی ایران، یک بحث ولایتمدار بودن یا ولایتمدار نبودن سخنگوی شورای نگهبان پیش می آید، که پس از این که مقام ولایت در سال 1383 صریحاً گفته است شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه است، آقای کدخدایی در سال 1389 و 1391 در دو نوبت صریحاً گفته است شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه نیست و مستقل از قوای سه گانه است.

            آقایان و خانمهای روزنامه ها و خبرگزاریها و سازمانهای مربوطه می توانند ولایتمدار بودن سخنگوی شورای نگهبان را، بر اساس آنچه دقیق و مستند عرض کردم، بسنجند و اقدامات انقلابی ی لازم را انجام دهند.

            یک بحث دیگر، بحث فنی است.

            ب) این که شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه هست یا نیست، هم در بحثهایی طرح می شود که درباره ی جایگاه خود این شورا است، و هم در بحثهایی که قوه ی مقننه رئیس دارد یا ندارد. توضیحاً، اگر شورای نگهبان جزء قوه ی مقننه باشد، قوه ی مقننه رئیس نخواهد داشت، چون هم رئیس مجلس، این طور نیست که هم رئیس مجلس باشد و هم رئیس شورای نگهبان باشد، و هم شورای نگهبان اصولاً رئیس ندارد که رئیسش هم رئیس شورای نگهبان باشد و هم رئیس مجلس.

            من دو سه سال قبل مقاله ای نوشتم در این موضوع. آن موقع گقتم عنوان «رئیس قوه ی مقننه» عنوانی نادرست است. پس از آن، تحقیقاتم را ادامه دادم. درباره ی این که شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه هست یا نه، دیدم آراء مختلف در بین حقوقدانان و سیاسیون هست، و دیدم رهبر ایران صریحاً گفته است شورای نگهبان بخشی از قوه ی مقننه است و دیدم سخنگوی شورای نگهبان صریحاً گفته است شورای نگهبان جزئی از قوه ی مقننه نیست.

            در قانون اساسی ی 1358 تعبیر رئیس قوه ی مقننه وجود ندارد. در قانون اساسی ی 1368 صریحاً تعبیر «رؤسای قوای سه گانه» (اصل الحاقی ی 176) وجود دارد. من احتمال می دهم:

            چون در ده سال قبل از 1368، در گفتار سیاسیون ایران و مشخصاً مرحوم امام خمینی تعبیر «سران قوای سه گانه» (29 بهمن 1365) به کار رفته بود، هنگام تغییر قانون اساسی، این تعبیر رایج و متداول، وارد قانون اساسی شد. و ممکن است ورود این عنوان به قانون اساسی ی 1368، همراه بوده است با بی دقتی. یعنی نویسندگان قانون اساسی ی 1358 که هیچ جای قانون اساسی عنوان رئیس قوه ی مقننه را به کار نبرده بودند، ظرافت مسائل و مفاهیم حقوقی بوده که این طور نوشته بودند قانون را، اما در سال 1368، ظاهراً بی دقتی شد و تعبیر رایج در گفتار سیاسی را بدون دقت لازم وارد قانون اساسی کردند.

            بنده با یکی از استادان گفت و گو کردم. چون کسب اجازه نکردم برای ذکر نام ایشان، نامشان را نمی گویم. ایشان پس از مقداری گفت و گو، گفت از میان سه مدل قابل تفسیر در قانون اساسی، این مدل را به واقعیت نزدیکتر می داند:

            «در این مدل شورای شورای نگهبان بخشی از فوق قوه ی رهبری است و در این صورت قوه ی مقننه می تواند مجلس شورای اسلامی باشد و البته عنوان رئیس قوه ی مقننه برای رئیس مجلس در عرف قابل قبول خواهد شد.»

            پایان نقل سخن استاد.

            من احتمال می دهم وقتی شورای نگهبان می گوید آن شورا مستقل از قوای سه گانه است و جزئی از قوه ی مقننه نیست، ابا می کند از این که توضیح بدهد در اندیشه ی آنها شورای نگهبان که نه فقهای آن و نه حقوقدانهای آن مطلقاً به انتخاب مستقیم مردم نیستند، بخشی از «فوق قوه»ی رهبری است.

           

هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            غلامحسین مقدم حیدری، قیاس ناپذیری پارادایم های علمی، تهران، نشر نی، چاپ سوم، 1390:

            «نتیجه

داستان فلسفۀ علم در یک سدۀ گذشته، داستانی بس عبرت آموز است. پوزیتیویست ها با واقعی نپدانشتن مشاهدات تجربی خام، متافیزیک و مابعدالطبیعه بی معنی و مهمل دانستند. نگتیویست ها با تکیه بر اتکای مشاهدات بر نظریات، پوزیتیویسم را مورد نقد قرار دادند و اجازه دادند تا حضور متافیزیک در نظریه های علمی پی گیری شود سرانجام کوهن با واقعی پنداشتن تاریخ علم به روایت خویش کل نظام پوزیتیویستی ـ نگتیویستی را به چالش کشید. این چالش ها و افت و خیزها حاکی از آن اند که نقد یک ساختار نظری امکان پذیر نیست مگر با تکیه بر ساختار نظری دیگری. قایق نویرات (Otto Neurath ، اُتو نویرات فیلسوف علم معاصر) مثال خوبی در این باره است: معرفت ما به سان قایقی است که روی یکی از الوارهای آن ایستاده ایم. پس از مدتی الوار زیر پای ما سوراخ می شود و آب به درون قایق می آید، یعنی نظریه ای که بدان معتقدیم مورد چالش و نقد قرار می گیرد. حال مجبوریم این الوار را با الوار دیگری جایگزین کنیم. اما برای این کار چه می کنیم؟ ما ناگزیریم پاهای خود را از روی این الوار معیوب برداریم و بر روی الوار دیگر، یعنی ساختار معرفتی دیگری بگذاریم و به تعمیر یا تعویض الوار معیوب بپردازیم. در واقع، «شبیه ملوانانی هستیم که مجبورند کشتی شان را روی دریای آزاد بازسازی کنند، بدون این که قادر باشند اجزایش را در تعمیرگاهی در خشکی پیاده کنند و آن را دوباره از بهترین مصالح بسازند.» (نویرات، 1932 به نقل از استوارت شاپیرو، 1997، ص 34). (صفحه ی 140)

بنابراین، وقتی می گوییم فیلسوفی به لحاظ معرفتی واقع گرا نیست، بلافاصله باید بپرسیم که این فیلسوف اولاً در کدام حوزۀ معرفتی به تقرب نظریه های آن حوزه به واقعیت معتقد نیست و ثانیاً این فیلسوف کدام نظریه را در چه حوزه ای مطابق واقع می داند. به عبارت دیگر، واقع گرا نبودن در یک حوزۀ معرفتی مستلزم واقع گرا بودن در حوزۀ معرفتی دیگری است. هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد. او برای این که چه در حوزۀ نظر و چه حوزۀ عمل، قدم از قدم بردارد باید معرفتی را مطابق واقع در نظر بگیرد. این که او چگونه معرفتی را مطابق واقع در نظر می گیرد، داستانی مفصل و پرمناقشه دارد که باید جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. (صفحه ی 141)»

پایان نقل از کتاب.

نویسنده ی وبلاگ:

من جمله ی «هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد» را با تغییر یک کلمه ی آن، این طور به کار می برم:

«هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد.»

(نمی دانم جمله ی «هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد» در حد بدیهیات است، یا به شدن نیاز به بحث و استدلال و ... دارد. نمی دانم.)

شاید اگر هر کدام از ماها، اندکی، یک کوچولو، تفکر فلسفی داشته باشیم، بتوانیم تأیید کنیم که

«هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد

حالا این که «هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد»، بر فرض درست بودنش، چه معنایی دارد؟

آنچه فعلاً به فکر من می رسد، این است که تمام دیکتاتورها، چه از نوع دیکتاتورهای اسلامی و چه از نوع دیکتاتورهای کمونیستی و چه هر نوع دیکتاتوری، هرچه شعار دهند و های و هوی کنند و تظاهراتهای فرمایشی برپا کنند و هرچه با دلایل بند تنبانی حکمرانی ی نازمانمند خود را توجیه کنند، بالأخره یک زمان یک جا به یک دلیل یا مجموع دلایل و عوامل مختلف، به درجات مختلف عقب می نشینند از شعارها و ادعاها و مواضعشان. البته:

عقب نشستن، در مورد بعضی دیکتاتورها به این صورت است که سه هزار و ده هزار و پانزده هزار و بیست هزار و سی هزار و پنجاه هزار و ... نفر را می کُشند (و می گویند خارجیها کشتند و صفات مختلف می گذارند روی کشته شده ها)، و در مورد بعضی ها عقب نشستن و کنار رفتن، زودتر اتفاق می افتد.

مقایسه کنید نحوه ی کنار رفتن صدام حسین و قذافی (و کنار رفتن یا نرفتن بشار اسد؟) را، با نحوه ی کنار رفتن محمدرضا پهلوی و حسنی مبارک و بن علی. و توجه کنید به نحوه ی کنار رفتن فیدل کاسترو، که بعد از حدود پنجاه سال بودن بر سریر قدرت، آخرالامر هم که کنار رفت، قدرت را واگذار کرد به آقا داداش.

حضرت آقای حافظ اسد ، پدر بشار اسد

                     بسم الله الرحمان الرحیم.

            حافظ اسد، بیست و نه سال در سوریه حکومت کرد («اسم» حکومتش جمهوری و «اسم» مقام ایشان «رئیس جمهور» بود). بشار اسد، پسر حافظ اسد، دوازده است در سوریه حکومت می کند («اسم» حکومتش جمهوری و «اسم» مقام ایشان «رئیس جمهور» است). پدر و پسر، حافظ اسد و بشار اسد، چهل و یک سال است در سوریه حکومت می کنند («اسم» حکومت جمهوری و «اسم» مقام ایشان «رئیس جمهور» است).

            حکومتها و رسانه های مختلف منطقه ای و بین المللی گزارشهای مختلف از اوضاع کنونی ی سوریه و بشار اسد ارائه می کنند.

            من آرزویم این است تمام ملتها و از جمله ملت سوریه با کمترین هزینه و تلفات به آزادی و دموکراسی دست یابند. 

           http://s3.picofile.com/file/7449156662/DSC02786.jpg                            

 

                            http://s3.picofile.com/file/7449151070/DSC02550_Copy.jpg 

                         http://s3.picofile.com/file/7449152040/DSC02547_Copy.jpg

            حافظ اسد را مرحوم امام خمینی، حضرت آقای حافظ اسد و حضرت حافظ اسد و حضرت آقای ژنرال حافظ اسد نامیده است.

            مرحوم امام خمینی، اول مهر 1357 : حضرت آقای حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 24 شهریور 1358 : حضرت حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 30 بهمن 1358 : حضرت آقای ژنرال حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 19 فروردین 1358 : حضرت آقای ژنرال حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 20 تیر 1360 : حضرت آقای حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 8 مرداد 1360 : حضرت آقای حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 12 شهریور 1360 : حضرت آقای حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 18 مهر 1360 : حضرت آقای حافظ اسد. مرحوم امام خمینی، 26 بهمن 1360 : حضرت آقای حافظ اسد.