وجود تظاهرات اعتراضی به معنای نبود دموکراسی نیست

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دیدیم که دولت و پارلمان فرانسه، قانونی تصویب کردند (قانون افزایش سن بازنشستگی)، که به شدت مورد مخالفت مردم فرانسه قرار گرفت، ولی حکومت فرانسه عقب نشینی نکرد در برابر مردم. (آیا بهتر بود عقب می نشست؟)

            مدتی بعد، دیدیم دولت انگلستان قانونی تصویب کرد (قانون افزایش شهریه ی دانشجویان) که به شدت از طرف دانشجویان و دانش آموزان و ... در این کشور مورد مخالفت قرار گرفت، ولی مجلس عوام این کشور هم لایحه ی دولت را تأیید کرد. (آیا بهتر بود دولت و مجلس، طبق خواست معترضان عمل می کردند؟)

            احتمالاً ماها به فکر فرو می رویم. که ماجرا چیست؟ نکند اینها دموکراسیهای دروغین و فریبکارانه است؟

            دیدگاه و تحلیل خلاصه ی بنده از این دو ماجرا و ماجراهای مشابه آن در جهان غرب و در تمام دنیا:

            «اگر حکومتی، در حد قابل قبول، دموکراتیک باشد، وجود داشتن تظاهرات اعتراضی و انتقادی ی کوچک یا گسترده در کشور آن حکومت، به خودی ی خود به معنای نبودن دموکراسی و یا فریبکار بودن حکومت نیست.

            اگر حکومتی، در حد قابل قبول، دموکراتیک نباشد، وجود نداشتن تظاهرات اعتراضی و انتقادی در کشور آن حکومت و وجود داشتن تظاهرات متعدد در طرفداری از آن حکومت، طبعاً دلیل بر دموکراتیک بودن آن حکومت نیست، چون این حکومت اصولاً در حد قابل قبول دموکراتیک نیست.

            در حد قابل قبول دموکراتیک بودن، یعنی:

            مطبوعات و رسانه های سنتی و مدرن، نسبتاً آزاد باشند؛

            احزاب سیاسی نسبتاً آزاد باشند؛

            آحاد مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن، در انتخابات آزاد و رقابتی و مؤثر، آزاد باشند؛

و تعدادی ویژگیهای دیگر.»

ایمان و شک ، شک و ایمان ، ایمان و شک ، ...

               بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً به نقل از دین پژوهی، ویراسته ی میرچا الیاده، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1389، فصل «شک و ایمان»،  صفحه ی 522—505:

            «شک و شکاکیت، هرچند از نظر عامۀ مردم، متضاد اعتقاد دینی و نقطۀ مقابل رهیافت دینی شمرده می شوند، در واقع، از هر گونه گرایش عمیق دینی، جدایی ناپذیرند. این واقعیت که انتقاد فلسفی دین در قرن بیستم به مسائل و مباحث مربوط به معنی توجه یافته است، و نه مسائل مربوط به حقیقت (که یک وقت در قرن نوزدهم که ت. ه. هاکسلی اصطلاح آگنوستیک [= لاادری، اهل توقف] را وضع کرد، اشتغال خاطر معمول زمانه بود)، به هیچ وجه اهمیت شک را به عنوان زمینه و قرینۀ سیر و سلوک عقلانی و اعتقاد دینی کاهش نمی دهد.(صفحه ی 505)

شک برابر با بی اعتقادی با بی ایمانی نیست، بلکه برابر با نوسان بین دو مفهوم متضاد، یعنی بی اعتقادی و اعتقاد است.... اینکه متدینان شک را تحقیر می کنند، تحقیرشان متوجه بی تصمیمی است، نه بی اعتقادی؛ و آنچه شکاکان در آن ارزشمند می یابند، نه بی اعتقادی، بلکه تمایل به شناخت یا بازشناسی دو وجه یک مسأله است. (صفحه ی 506)

شک را می توان به سه نوع تقسیم کرد: 1) رهیافت دینی، 2) روش فلسفی و 3) عنصری ضروری در ترکیب ایمان[/اعتقاد]. (صفحه ی 506)

اعتقادات را نمی توان در خلأ و به صورت مجرّد و مجزا داشت؛ به عبارت دیگر، آنها بخشی از یک نظام اعتقادی هستند که فقط تا میزانی که صرفاً عقاید متحد الشکل یا قضایای بی اندیشه نیستند، ممکن است موثق نامیده شوند. بنابراین، به محض اینکه ما شروع به سیر تکوینی و تکاملی ایمان یا عقل می کنیم، لاجرم مسألۀ قبول این عقیده و رد آن دیگری پیش می آید. بدون انسجامی که باید پیش آید، انسان به زودی دچار موقعیتی می شود که چنین شطح و طاماتی بگوید: «من معتقدم که خدایی نیست و بانوی ما [مریم عذرا] مادر اوست». لذا هرچند ایمان، عمل اراده است، باید نه فقط در هیأت یک اعتقاد خاصّ، بلکه در هیأت یک نظام عقدیتی بیان شود؛ نظامی از عقاید که هر یک از آنها روشنگر دیگری است. (صفحه ی 510)

... برتراند راسل، فیلسوف قرن بیستم، در یکی از بهترین کتابهایش به نام معرفت انسانی ... چنین نتیجه می گیرد که «همۀ معرفت انسانی نامطمئن، غیر دقیق و ناقص است.» (ص 527) (صفحه ی 515)

معتقدان سطحی نگر دین، به این پرسش تمایل دارند که: «اعتقاد یک معتقد چقدر اصیل است؟» چنین سؤالی هرگز یک پاسخ خشنودکننده به بار نمی آورد، و نمی تواند (صفحه ی 519) هم به بار آورد. پرسشگر، در حالی که می باید نه از این سوی بام هیچ انگاری بیفتد، نه از آن سوی بام ادعای یقین و قطعیت، می تواند به نحو بارورتری پرسش را این گونه تدوین و تنسیق کند: «شکی که در ورای ایمان نهفته است، چقدر اصیل است؟» زیرا هنگامی که یک فرد مؤمن می گوید: «من علی رغم الف، به ب ایمان دارم»، آنچه بیش از هر چیز محتمل است که معنی و اعتبار ب را تعیین کند، پی بردن به محتوایی است که به الف نسبت داده می شود.

شک جلوۀ عمیق فروتنی است. بدون فروتنی که در حال و گذشته در اعماق همۀ پرس و جوهای فلسفی و علمی از عهد سقراط به این سو آشیان دارد، تظاهر به ایمان دینی، چیزی فراتر از کاریکاتور یا تقلید درآوردن دیانت نیست؛ زیرا فروتنی، فقط فضیلتی نیست که در قبال رذیلت غرور قرار دارد، که طبق تعالیم همۀ ادیان بزرگ جهان، اساسی ترین مانع درک و دریافت معنوی است، بلکه پیوند عمیقی با عشق دارد که طبق تعلیم مسیحیت سرچشمۀ همل فضایل است. لذا ایمان و عشق، متضمن شک و فروتنی هستند. اگر فروتنی به اندازل کافی خالص و جدی باشد، چه بسا به صورت بهترین نردبان تقرّب به خداوند درآید، چرا که: «خدا متکبران را مخالفت می کند، اما فروتنان را فیض می بخشد.» (رسالۀ یعقوب، باب 4، آیۀ 6). همچنین می توانیم با آلکسیس پریره (Alexis Preyre) همصدا شویم که که می گوید: «انسانی که شکّش به نهایت رسیده باشد و به حالت لاتعیّن و بلاتکلیفی محض برسد، ممکن است «خدا» را بیابد یا نیابد. ولی اگر خدا را بیابد، ایمان ان انسان، تغییرناپذیر خواهد بود.» (نهایت شکّاکیت [به فرانسه]، پاریس، 1947 م.، ص 168).

خنده نیز به همین گونه به روحیۀ فروتنی و شک بستگی دارد. اینکه انسان بتواند به ریش خود بخندد، مطمئن ترین نشانۀ فروتنی است. نه متعصب دینی، نه تبلیغات چی ی ضدّ دین، هیچ کدام جربزۀ چنین کاری را ندارند، و لذا هیچ وقت هم نمی توانند خنده ای (صفحه ی 520) مهرآمیز به دین بزنند. انبساط ناشی از آمرزش خویشتند، ابزار نیرومندی در جهت نیل به بصیرت دینی است؛ چرا که از فروتنی عمیق و عشق کودکانه ای نشأت می گیرد که کمال یافته و به صورت سعۀ صدر و خشوع در برابر راز هستی درآمده است. این کار، جدا از شک ناممکن است.

ایمان، برای آنکه ارزشی داشته باشد، باید از دل مواجهۀ شخصی با وجود الوهی برخاسته باشد. «من می دانم به که [= چه کس] ایمان آورده ام» (رسالۀ دوم پولس به تیموتاؤس، باب 1، آیۀ 12)......... اگر ایمان، هیچ گونه شکّی همراه نداشته باشد، همانند کاهی است در دست باد.

به علاوه، بدون گرایش به شک، مدارای دینی غیر ممکن است. درست است که مدارای دینی فی نفسه، نشانۀ ایمان موثق نیست، زیرا ممکن است که از بی  تفاوتی صرف یا جهل نسبت به مسائل اساسی وجدان یا آگاهی دینی نشأت گرفته باشد؛ ولی ایمانی که اساساً بیمدار است و نسبت به هر جلوۀ از دین جز دین خودش نرمش و تسامح ندارد، در واقع فقدان اعتماد به نفس و نیز ماهیت واهی اشتلم خود را می نمایاند. انسانهایی که دیندار اصیل هستند، قطع نظر از اعتقاداتشان، همواره تحت تأثیر عمیق راز ایمان هستند. تمایل به بیان، و نه تأمل، راز، عیب و ایراد اغلب دینهای نهادی شده و مردم پسند است و علت العلل تفرقۀ عالم مسیحیت، و حفظ مرز و مانع میان یک دین و دین دیگر است. منابع و متون مکاشفاتی ادیان مختلف، از حضور راز پرده برمی گیرد، (صفحه ی 521) یعنی نمی خواهد آن را توضیح دهد. دین اصیل همواره سرشار از حیرت و لذا شک است؛ حال آنکه دین دروغین، بدون حیرت است. پیرو ایمان بی حیرت، لاجرم فقط عشق بی حیرت دارد، که همسنگ کفرست، چرا که دارای خصلتی بی حساب و کتاب است؛ چنانکه فی المثل کسی بگوید «اگر من خرما را دوست دارم، آیا همه دوست ندارند؟». چنین دیانتی، فاقد شک، فاقد فروتنی، و لذا فاقد عشق، لاجرم جهل و فقر خویش را آشکار می سازد؛ زیرا بیانگر یک نگاه خودشیفته وار به خویشتن در آینه است، نه فیضان عشق به سوی سرچشمه و بنیاد هستی، که بدون ان، هر دین و دیانتی به واقع بیهوده است. (صفحه ی 522)»

تواضع علمی ی آقای بروجردی رحمت الله علیه

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً به نقل از http://www.ansarian.ir/article/article.php?id=3083  :

            «حکایت تواضع علمىِ آیت اللّه‏ بروجردى


آیت اللّه‏ بروجردى وقتى مرجع تقلید بودند، بقاى بر تقلید مرجع میت را حرام مى‏دانستند. بسیارى در آن زمان دچار این اشکال بودند.

مرحوم آیت اللّه‏ یثربى، که قبلاً یکى از استادان امام و از مقلدان آیت اللّه‏ بروجردى بود، در اواخر عمرش از کاشان به قم نزد آیت اللّه‏ بروجردى رفت و عرض کرد : شما مى‏فرمایید بقاى بر مرجع میت حرام است. بیایید با هم مناظره کنیم، شما دلایل خودتان را بیاورید، من هم دلایل خودم را از قرآن و روایات و فتاواى مشهور مراجع شیعه مى‏آورم.

ایشان فرمودند: مانعى ندارد. نگفتند من اعلم هستم. آقاى بروجردى دلایل خود را گفت، آقاى یثربى هم دلایل خود را بیان کرد. دو ساعت با ایشان بحث کرد، فردا هم آقاى بروجردى اعلام کردند، بقاى بر تقلید میّت جایز است و از فتواى حرمت برگشتند و حکم به جواز دادند.

علم و فکر است که کار صورت مى‏دهد، ما این همه کار مثبت داریم، چرا باید در کلاس حرف منفى بزنیم، اگر مى‏خواهید خارج از درس صحبت کنید، حرف فکرى و علمى بزنید. »

***

            [از http://www.ansarian.ir/article/article.php?id=3083 این را هم خوانده باشید:

            «الان من این جا نیستم که منبر رفته‏ام، بلکه آن معلم در وجود من است. پدر و مادر من در وجود من هستند. هر کدام از ما مجموعه‏اى هستیم. حال باید دید چه چیزى در ما تجلّى کرده است. من که اکنون حرف مى‏زنم، معلم، پدر و مادر در برزخ بهره مى‏برند.»]

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دیوان حافظ، به تصحیح بهاء الدین خُرّمشاهی، بر اساس نسخه ی خلخالی و مقابله با نسخه ی بادلیان و نسخه ی پنجاب و مطابقه با هشت نسخه ی چاپی، تهران، انتشارات دوستان، چاپ چهارم، 1382، صفحه ی 335، از غزل 335:

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

استخفاف

      

                    بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) حضرت آقای سیدمحمدحسین طباطبائی رحمت الله علیه، عیناً به نقل از سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه: عالم ربانی علامه سیدمحمدحسین طباطبائی تبریزی، مشهد، انتشارات علامۀ طباطبائی، ربیع الاول 1426 هجری قمری:

            «بحسب ظاهر ـ واقعش را خدا بهتر می داند ـ از اوّل تا آخر قرآن در دو جا قابل تردید نیست به عقیدۀ بنده که جای آیه عوض شده است. در جاهای دیگر ممکنست که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، ولی در این دو مورد بهیچوجه قابل توجیه نیست.

            اوّل در سورۀ مائده است و دوّم در سورۀ أحزاب است. ........

            الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا. (صفحه ی 412)

            با شواهدی که جمع آوری کردیم و خصوصیّاتی که در آیه هست و آیه های قبلی و بعدی نشان می دهد، علی الظّاهر بدون تردید اینجا دست خورده و جای آیه را عوض کرده اند ...(صفحه ی 413)

            ... و امّا دوّمین مورد که تغییر محلّش بسیار روشن است، آیۀ تطهیر است؛ و آن در سورۀ أحزاب است:

            إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.

            این آیه هم در جائی واقع شده که بهیچوجه مناسبتی با ماقبل و مابعد خود ندارد.... (صفحه ی 416)»

            2) عیناً به نقل از دکتر نادعلی عاشوری، «بررسی دیدگاه علامه طباطبایی در نظم آیه های قرآن»، منتشر شده در تاریخ بیست تیر 1389 در وبسایت اهل البیت در http://www.ahl-ul-bait.com/farsi.php/page,13531A16059.html?PHPSESSID=cd47b0d7a2f9856781dd5cdb50f65efe  :

            «علاّمه طباطبایی سپس به طرح پاره‌ای پرسشها و شبهه‌ها در این زمینه پرداخته، همه را پاسخ می‌دهند، به گونه‌ای که برای خواننده هیچ تردیدی باقی نمی‌ماند که ایشان به توقیفی بودن نظم آیه‌ها هیچ اعتقادی ندارند، و با قاطعیت تمام، آن را اجتهادی و بر اساس ذوق و سلیقة اصحاب می‌دانند (همان، 12/191 ـ 188)، بخصوص با توجه به مبنای اصیلی که علاّمه در باب قرآن پژوهی و تفسیر دارند و تنها شیوة معتبر در این زمینه را روش تفسیر قرآن با قرآن می‌دانند، اینکه جای هر آیه در کجای قرآن بوده به اعتقاد ایشان چندان مهم نیست، زیرا شرط اصلی در این روش تفسیری، خود آیه است نه جا و مکان آن (طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 166).

صریحتر از این، مطالبی است که آن بزرگوار دربارة آیه سوم سوره مائده (آیة اکمال دین) و آیه 33 سورة احزاب (آیه تطهیر) بیان فرموده و معتقدند که جای این دو آیه توسط صحابه تغییر یافته است. چنان که مؤلف فقید مهر تابان بیان داشته است، ایشان این نکته را در پاسخ به پرسشی در همین زمینه بیان فرموده و از جمله چنین اظهار داشته‌اند: «بلی، جای بعضی از آیه‌ها ممکن است تغییر نموده باشد، ولی البته تغییر محل آیه‌ها غیر از مسئله تحریف است. به حسب ظاهر ـ واقعش را خدا بهتر می‌داند ـ از اول قرآن تا آخر قرآن در دو جا قابل تردید نیست به عقیدة بنده که جای آیه عوض شده است. در جاهای دیگر ممکن است بگوییم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، ولی در این دو مورد به هیچ وجه قابل توجیه نیست. اول در سوره مائده است و دوم در سوره احزاب است. در سوره مائده همان آیه کریمة … الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً [است]. با شواهدی که جمع‌آوری کردیم و خصوصیاتی که در آیه هست و آیه‌های قبلی و بعدی نشان می‌دهد، علی الظاهر بدون تردید این جا دست خورده و جای آیه را عوض کرده‌اند. این آیه را بعد از محرمات اکل، بین مستثنی و جمله مستثنی منه قرار داده‌اند، تا خلط بحث شود … و این جمله را که راجع به ولایت است و دارای آن مفاد عالی و محتوای راقی است، در این جا قرار داده‌اند تا خلط بحث شود و مردم از فکرش بیفتند و به دنبال مفاد و محتوایش نروند. و چنین تو هم کنند که این آیة ولایت که دلالت بر اکمال دین و اتمام نعمت دارد و به واسطة آن، دیگر در اسلام کمبودی نیست و سزاوار است که خداوند به دین اسلام راضی باشد، راجع به مسائل عادی از قبیل مراودة با کفار و حلیت طعام آنها برای مسلمانان و حلیت طعام مسلمانها برای آنها و امثال ذلک می‌باشد. و اما دومین مورد که تغییر محلش بسیار روشن است، آیه تطهیر است و آیه در [آیه 33] سوره احزاب است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً.»
«این آیه هم در جایی واقع شده که به هیچ وجه مناسبتی با ماقبل و مابعد خود ندارد؛ زیرا ماقبل آن راجع به زنهای رسول الله است و مابعد آن نیز راجع به زنهای رسول‌الله است، و لیکن این آیه با اینکه راجع به اهل بیت رسول خداست. در میان [این] آیات آورده شده است که امر مشتبه شود … و عیناً مانند وصلة ناهمواری است که به خوبی مشخص می‌سازد که ربطی به آیه قبل و بعد ندارد و جای این خطاب در اینجا نیست. ولی در اینجا آورده‌اند تا به واسطة ملابست، اذهان عامه را متوجه زوجات رسول‌الله بگردانند و حَسَنه تطهیر و فقدان رجس را به آنها بچسبانند.» (حسینی طهرانی، صص 418 ـ 412)
البته لحن کلام علاّمه در المیزان بسیار متعادل‌تر از عبارات مذکور است. ایشان بر معترضه بودن آیه اکمال دین و آیه تطهیر تأکید دارند، ولی در آن جا نیز دو آیه فوق را در افادة معنا مستقل می‌دانند که اگر صریحاً نگوییم توسط اصحاب در جای فعلی قرار گرفته‌اند، دست کم به عنوان یک احتمال قوی قابل طرح است. عبارت ایشان در ذیل آیه اکمال دین چنین است: «از تمامیت آیه نتیجه می‌گیریم که پس آیه «الیوم یئس الذین کفروا …» کلامی است معترضه، که در وسط این آیه قرار گرفته و لفظ آیه در فهماندن معنایش هیچ حاجتی به این جمله نداشت. حال چه بگوییم آیة معترضه از همان اول نزول در وسط دو آیه جای گرفته و یا بگوییم رسول خدا (ص) به نویسندگان وحی دستور فرموده که در آن جا جایش دهند، با اینکه نزول هر سه پشت سر هم نبوده، و یا بگوییم هنگام نزول با آن دو آیه نازل نشده، و رسول خدا (ص) هم دستور نداده که در آنجا قرارش دهند، ولی نویسندگان وحی در آن جا قرار داده‌اند … هر چه باشد، بالاخره این جمله، جمله‌ای است معترضه که نه با صدر آیه ارتباطی دارد و نه با ذیلش.» (طباطبایی، المیزان، 5/272)
همچنین، در خصوص آیة تطهیر پس از بحث و بررسی مفصّل، می‌فرماید: «آیة مورد بحث از جهت نزول جزو آیه‌های مربوط به همسران رسول خدا (ص) و متصل به آن نیست، حال یا این است که به دستور رسول خدا (ص) دنبال آن آیه‌ها قرارش داده‌اند، و یا پس از رحلت رسول خدا (ص) اصحاب در هنگام تألیف آیه‌های قرآنی در آن جا نوشته‌اند. مؤید این احتمال، این است که اگر آیه مورد بحث که در حال حاضر جزو آیه «و قرن فی بیوتکن» است، از آن حذف شود، و فرض کنیم که اصلاً جزو آن نیست، آیه مزبور با آیة بعدش که می‌فرماید: «و اذکرون» کمال اتصال و انسجام را دارد و اتصالش به هم نمی‌خورد. پس معلوم می‌شود جمله مورد بحث نسبت به آیة ماقبل و بعدش نظیر آیه «الیوم یئس الذین کفروا» است که در وسط آیه‌هایی قرار گرفته که آنچه خوردنش حرام است می‌شمارد، که در جلد پنجم این کتاب [المیزان] درسورة مائده گفتیم که چرا آیة مزبور در وسط آن آیه‌ها قرار گرفته و این بی‌نظمی از کجا ناشی شده است.» (همان، 16/466)
از آنچه به اجمال اشاره شد، در این حقیقت تردیدی نمی‌توان روا داشت که مرحوم علاّمه به توقیفی بودن نظم آیه‌ها اعتقاد ندارند و دست کم نظم برخی از آیه‌ها را به اجتهاد صحابه می‌دانند.»

            3) آقای محمد صادقی تهرانی، عیناً به نقل از فصلنامه ی بیّنات، سال نهم، شماره ی 1، بهار 1381؛ صفحه ی 123—94 (آنچه به صورت [...] می بینید، حذف یک کلمه توسط سیدعباس سیدمحمدی است):

            «استاد ما مرحوم علامه ی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر المیزان در جای جای آن، اصرار دارند که قرآن تحریف نشده است ولی می گویند: اگر احیاناً تحریفی در قران باشد. تحریف در جابجا شدن آیه ای از جایی به جای دیگر است. مثل آیه ی تطهیر، ایشان می فرمایند: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً (احزاب، 33/33) جایش اینجا نیست. جایی دیگر بوده و تحریف شده و جابجا شده.

بنده عرض می کنم که هیچ جای قرآن برای آیۀ تطهیر بهتر از اینجا نیست.... (صفحه ی 96)

... اصولاً نسبت تحریف به قرآن، آن تحریفی که نقصانی است در دلالت قرآنی یا تحریف به نقیصه، یا تحریف به زیاده، یا تحریف به جابجا شدن که معنا را عوض می کند یا تحریف لفظ که خود لفظ را کلاً یا بعضاً عوض می کند این تحریف ها، تهمت بسیار [...] نسبت به مقام مقدس ربوبیّت است.... (صفحه ی 96)» 

          http://web.atu.ac.ir/images/allameh03.jpg 

                                          

 

                                       

 4) سیدعباس سیدمحمدی:

چرا بند 1 و 2 و 3 را نوشتم؟ از دوستی شریف و والامقام، شنیدم که اگر افراد صالح و خوشنام (مثلاً بهاء الدین خرمشاهی) بیایند و بگویند طبق تفسیر حافظ به حافظ، ممکن است در تعدادی از موارد، در شعر حافظ مــِی به معنای مــِی ظاهری باشد و معشوق به معنای معشوق ظاهری باشد، این استخفاف ِ حافظ است.

البته این نظر دوست شریف بنده است. شاید درست باشد. شاید درست نباشد. هرچند من، نظرم مخالف نظر دوستم است.

خب. اگر بگویند در تعدادی از موارد، طبق تفسیر حافظ به حافظ، در شعر حافظ ممکن است مــِی به معنای مــِی ظاهری باشد و معشوق به معنای معشوق ظاهری باشد، این استخفاف ِ حافظ است، به طریق اولا، این که بگویند علی الظّاهر بدون تردید دو جای قرآن دست خورده و جای دو آیه را عوض کرده اند، و درباره ی تمام دیگر آیات قرآن هم بگویند «ممکن است» که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، یعنی نگویند مطمئناً تمام دیگر آیات قرآن جایشان تغییر نکرده، این استخفاف قرآن نیست؟

آیا عزیزان، با همان حرارت و اسلام دوستی و ...، که خرمشاهی را سطحی نگر و عرفان نفهم و دور از عرفان و خوارکننده ی حافظ و خوارکننده ی عرفان و جری کننده ی مادیگراها و ... نامیدند، و ان شاء الله این صفات را قربتاً الی الله به خرمشاهی نسبت دادند، آیا نسبت به علامه طباطبائی هم چنین مطالبی می گویند؟ غیر از این است که علامه طباطبائی نظرش را بر حسب ظواهر قرآن دارد می فرماید، و به گمان خودش، طبق تفسیر قرآن به قرآن و طبق ممارستی که با متن قرآن داشته، دارد نظر می دهد، و نظرش طبق شهود و دیدن ترتیب آیات قرآن در عالم ملکوت نیست؟ یعنی علامه طباطبائی نظر به این لرزه افکنی درباره ی کتابی که مقدسترین کتاب برای مسلمانان است را طبق قواعد متن شناسی و متن فهمی دارد بیان می کند (حالا نظرش یا غلط است یا درست است)، اما اگر خرمشاهی طبق قواعد متن شناسی و متن فهمی و تفسیر حافظ به حافظ و با سالها عشق به حاظ و سالها پژوهش گسترده در دیوان حافظ نظری بدهد (حالا نظرش یا غلط است یا درست است)، می شود سطحی نگر و عرفان نفهم و دور از عرفان و خوارکننده ی حافظ و خوارکننده ی عرفان و جری کننده ی مادیگراها؟

به راستی، آیا ماها منصف هستیم؟

            از دید من، نظر علامه طباطبائی، چه غلط باشد و چه درست باشد،  طبق شناختی که از آن حضرت در جامعه وجود دارد، با یقین عادی (نه یقین شهودی و الاهی و ...) می توان گفت ایشان مطلقاً نیت استخفاف قرآن را نداشته.

            5) سیدعباس سیدمحمدی:

            به راستی، اگر علامه طباطبائی به فرمایش خود پایبند باشد، که علی الظّاهر بدون تردید دو جای قرآن دست خورده و جای دو آیه را عوض کرده اند، و درباره ی تمام دیگر آیات قرآن «ممکن است» که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، یعنی مطمئناً نمی دانیم تمام دیگر آیات قرآن جایشان تغییر نکرده، می داند چه پیامدهایی دارد؟ 

[تکمله در تاریخ ششم دی 1389:

            محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبایی: پرسشها و پاسخهای اعتقادی، اخلاقی، تفسیری، حدیثی و عرفانی، قم، انتشارات نهاوندی، 1386؛ صفحه ی 139:

            [علامه طباطبایی:] تقدیم و تأخیر سوره یا آیه ضرری به مقاصد عالیه قرآن مجید نمی رساند.]