آقای محمد صادقی تهرانی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            یکی از مسلمانان محترم، در ذیل http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1389/09/12/post-104/ گفت:

            «تفسیر قرآن به قران اگر معنایش همان است که شما ادعا می کنید یعنی فهم قرآن بدون روایت، مبدع و مدافعش آقای  دکتر صادقی تهرانی است که نظرات درربار ایشان در فقه تحولی اساسی ایجاد کرده وبحمدالله والمنه به لطف مشرب فقهی ایشان هم می توانیم مسلمان باشیم و هم هر غلطی که دلمان خواست بکنیم! » 

            پایان نقل نظر مسلمان محترم.

            این مسلمان محترم، آقای امیرمهدی است، و حد اقل دو بار در گفت و گوها در کامنتها، از قول استادش حفظه الله (که البته معلوم نیست استادش حفظه الله، چه کسی است)، آقای محمد صادقی تهرانی را «منحرف» نامید.

            بنده اولین بار نام آقای محمد صادقی تهرانی را در گفت و گوی مجله ی بینات با ایشان دیدم. گفت و گوی مفصل فصلنامه ی قرآنی ی بینات با ایشان در چهار شماره ی 30 و 31 و 32 و 33 (تابستان 1380 و پائیز 1380 و زمستان 1380 و بهار 1381). از حدود اردیبهشت 1382 تا حدود آبان 1384، بنده حدود شصت نامه به ایشان دادم و ایشان تقریباً تمام نامه های من را جواب داد. این قدر من انتقاد کردم به ایشان، شاید اگر هر عالم دیگر بود بعد از اولین انتقاد، با من قطع رابطه می کرد. اما این مرد، تمام انتقادهای بی تعارف و بی باکانه ی مرا شنید و تک تک جواب داد و در چند مورد، از نظر اولیه اش، برگشت.

            آقای محمد صادقی تهرانی متولد 1305 هجری ی شمسی است.

            آقای محمد صادقی تهرانی مرجع تقلید و مفسّر قرآن است.

آقای محمد صادقی تهرانی دارای رساله ی توضیح المسائل و ترجمه ی قرآن کریم و تفسیر سی جلدی ی قرآن کریم به نام الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة (با تفسیر الفرقان فی تفسیر القرآن اثر مرحوم علی روحانی نجف آبادی اشتباه نکنید) و مجموعاً حدود 50 (پنجاه) عنوان کتاب است. 

محمد صادقی تهرانی

            آقای محمد صادقی تهرانی طبق آثار متعددش سعی می کند «قرآن ـ مدار» و «قرآن ـ محور» باشد. البته این که چه قدر در اهدافش موفق است، این فقط به ادعای آن عالم محترم نیست. خودش می تواند درباره ی میزان موفقیتش نظر بدهد. و قضاوتش با دیگران هم هست.

            آقای محمد صادقی تهرانی سیگار کشیدن را حرام می داند.

            آقای محمد صادقی تهرانی، در برابر قانون مجازات اسلامی (ماده ی 220 قانون مجازات اسلامی، طبق http://www.dadkhahi.net/law/Ghavanin/Ghavanin_Jazaee/gh_mojazat_eslami.htm  پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد») و در برابر فتوایی که ظاهراً فتوای مشهور اکثر فقهای شیعه است، مبنی بر قصاص نشدن مردی که فرزندش/فرزندانش را بکشد،  و حتا ظاهراً قصاص نشدن مردی که نوه اش را بکشد (توجه کنید: سیدابوالقاسم موسوی ی خوئی، تکملة المنهاج، ترجمه ی هاشم نوری، بدون محل نشر، بدون ناشر، بدون تاریخ نشر؛ ص 80: «... پدر بقتل فرزندش کشته نمی شود اما باید خون بها بدهد و تعزیر شود (تنبیهی بر حسب مصلحت حاکم شرع) و آیا حکم عدم قصاص شامل جد هم می شود یا خیر؟ دو صورت دارد دور نیست که شامل شود») و فتوای آقای یوسف صانعی که قصاص مردی که فرزندش را کشته است ممکن می داند ولی اما و اگرهایی دارد (آقای یوسف صانعی، روزنامه ی اقبال، سه شنبه، شانزده فروردین 1384؛ ص یازده: «استثناء از اصل کلی قصاص در قتل ولد توسط والد که در روایات صحیحه و معتبره آمده به نظر اینجانب اختصاص به جایی دارد که قتل از راه عواطف و تخلف فرزند از نصایح خیرخواهانه پدر باشد نه سایر موارد که قتل با انگیزه های دیگر ـ که در بقیه قتل ها وجود دارد ـ باشد، که در آن صورت اصل کلی قصاص ثابت است و به عبارت دیگر عدم قصاص والد اختصاص دارد به جایی که جان پدر با همه عواطف و نصایح و خیرخواهی برای فرزندش و تخلف فرزند، به لبش رسیده ..........)، فتوایش قصاص بی اما و اگر مردی است که فرزندش را کشته است  (آقا شیخ محمد صادقی تهرانی، گفت و گوی حضوری سیدعباس سیدمحمدی با ایشان در منزلشان در قم، بعد از نقل فتوای آقا شیخ یوسف صانعی (قاعدتاً مدتی بعد از شانزده فروردین 1384): «فتوای بنده قصاص است، و اما و اگر هم ندارم»).

            در http://www.forghan.ir/fa/content.aspx?ID=224 عکس اجازه ی اجتهاد مرحوم آقای سیدابوالقاسم موسوی خوئی به آقای محمد صادقی تهرانی، و اجازه نامه ی مرحوم آقای خمینی به آقای صادقی تهرانی در امور حسبیه، و نامه ای از مرحوم  آقای طباطبائی به آقای صادقی تهرانی، موجود است. در اجازه ی اجتهاد آقای خوئی به آقای صادقی تهرانی، این کلمات است: «... فحکمه حکمی و اذنه اذنی و علی المؤمنین اکرامه و احترامه و الاعتناء بشأنه ...» (ترجمه ی فارسی از سیدعباس سیدمحمدی: ... حکم او حکم من است و اذن او اذن من است و بر مؤمنین است او را اکرام کنند و احترام گذارند ...)

            رساله ی توضیح المسائل آقای محمد صادقی تهرانی، در حال حاضر در قم و تهران و شاید نقاط دیگر قابل تهیه است، اما دورانی بود که رساله ی ایشان خمیر شده بود. دیدگاه خود ایشان درباره ی خمیر شدن رساله اش، در گفت و گوی کتبی با بنده: «اصولاً رساله‌های تقلیدی با هم اختلافاتی دارند ولی رساله‌ای که چون توضیح المسائل نوین بر مبنای آیاتی قرآنی است دستکم بایستی مانند سایر رساله‌ها آزاد باشد و نه آنکه به مجرد اختلافاتی با سایر رساله‌ها خمیر شود و چنانچه شرعمدارانی ایرادهایی بر استدلالات قرآنی این رساله داشته باشند شایسته این است که آنها را مورد بحث و انتقاد قرار دهند و نه آنکه گروهی مانند جامعه مدرسین دستور خمیر کردن آن را صادر کنند ... محمد صادقی تهرانی [بعد از 26 خرداد 1382 و قبل از 30 خرداد 1382]» و: «در اولین سال نمایشگاه کتاب با جناب آقای خاتمی در همان نمایشگاه برخوردی دوستانه داشتیم ایشان پس از سلام و تعارفاتی فرمودند این خمیر کردن رساله‌ی توضیح المسائل شما از طرف من نبوده بلکه این کار جامعه‌ی مدرسین است ... محمد صادقی تهرانی [28 خرداد 1382]»

بنده به تعدادی از آراء فقهی و قرآنی ی آقای محمد صادقی تهرانی گرایش دارم و تعدادی از آنها را قبول دارم. تعدادی از آراء ایشان را هم قبول ندارم. اما این که ایشان منحرف باشد، و فقه ایشان فقهی است که انسان می تواند پیرو آن فقه باشد و مسلمان هم باشد و هر غلطی هم بکند، این حرفها خلاف شناختم (شناخت حضوری و غیر حضوری) از آقای محمد صادقی تهرانی است، و نمی دانم گویندگان این حرفها آیا در پیشگاه عدل الاهی می توانند از عهده ی این حرفهاشان برآیند یا نه.

«گزارش»هایی که «گزاره» نیستند

                 

                  بسم الله الرحمان الرحیم.

            با احترام تمام به عرفان و عارفان. و با ذکر این که هرچند نوشته ی من در این مقاله ارتباطی با گفته های محمدابراهیم ابریشمی نویسنده ی محترم وبلاگ http://avakh.blogsky.com/ در وبلاگش (در حدی که من خوانده ام) و در نظراتی که او نوشته (در حدی که من خوانده ام) ندارد، اما اخلاقاً شایسته می دانم بگویم جرقه ی افکار و جست و جوهای دو سه روز گذشته ام را، که فعلاً منجر به نوشتن این مقاله شده، و قبول هم دارم شاید مدعیات پنهان و آشکار من در این مقاله غلط باشد، یک مقدارش مخلوق قسمتی از نظری نوشته ی او بود، که نظرش این بود: «دکتر یثربی [...] از باب نمونه تنها زمانی اجازه چاپ مقاله‌ای انتقادی پیرامون سنت صدرایی به ایشان داده شد، که دینانی نقدی بر او بنویسد و یا کتاب‌های انتقادی‌اش هنگامی اجازه نشر دارند که مخالفی از ایشان بر ایشان نقد بنویسد!! (آن هم چه نقدهایی!!! بگذریم....) [...] کتاب‌های مشهور انتقادی ایشان، "تاریخ تحلیلی- انتقادی فلسفه‌ اسلامی" است [...]» (سه [...] از سیدعباس سیدمحمدی است) 

                                          http://www.book24.ir/images/shop/product/farhangoandisheheslami/0406-1139.jpg

            آری.

            شاید این مطلب را، که من عیناً از http://www.rahenejatdaily.com/1356/88102217.html  نقل می کنم، خوانده یا شنیده باشید:

            «داستان دیدار ابوعلی سینا که استاد منطق و حکمت بود و از طریقه مشاء که پایه اش به دلیل عقلی است، بحث می کرد، و شیخ ابوسعید ابوالخیر که ذوق اشراق داشت و معتقد بود که علم باید به مقام شهود رسد، در کتاب اسرارالتوحید این گونه آمده است:

خواجه بوعلی با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند به خلوت و سخن می گفتند که کس ندانست، و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند.

بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند: که شیخ را چه گونه یافتی؟ گفت: هر چه من می دانم، او می بیند.

و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ در آمدند. از شیخ سوال کردند: که ای شیخ! بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می بینیم او می داند.»

            پایان نقل از لینک.

من تا به حال به ذهنم نرسیده بود، که ظاهراً دانسته ها و معلومات ابوعلی سینا، بر طبق آثار مکتوب به جا مانده از او، تا حدی مشخص است چه بوده، اما آن چیزها که ابوسعید می دیده و آن جاها که ابوسعید می دیده، چه بوده؟

            توجه کنید:

            سیدیحیی یثربی، فلسفه چیست؟ تحلیلی در: چیستی فلسفه، فلسفه کارآمد، روش درست تفکر، فلسفه و علوم تجربی و ...، تهران، امیرکبیر، 1387:

            «... در جهان تشیع نیز در حکمت متعالیه صدرا، [فلسفه] با عرفان درآمیخت و از تکامل بازماند. (پانوشت صفحه ی 84)

ابوسعید می گوید: «هرآن چه ابن سینا می داند، ما می بینیم.» کجا را دیده است؟ ابن سینا اشتباه زیادی کرده است، اگر ابوسعید می دید، دست کم یک اشتباه او را اصلاح می کرد. مگر شهود به این سادگی است؟ من خودم دلبستۀ عرفان هستم. وقت گذاشته ام. خانقاه به خانقاه رفته ام. در سماع شرکت (صفحه ی 169) کرده ام. هر گونه به ساز آنها رقصیده ام. حالا هم می رقصم. حالا هم عرفان عشق و مورد علاقۀ من است. اما کار به این سادگی نیست. حالا اگر من بگویم که دیشب در معراج و شهود به من گفته اند که دکتر اکبریان هرچه می گوید اشتباه است. آیا شما حرف مرا قبول می کنید؟ ......... بیاییم فلسفه را در راهی بیندازیم که بتواند راه برود ....... (صفحه ی 170) ....... چرا اصول دین شهودی نیست؟ (صفحه ی 171)»

            پایان نقل از کتاب سیدیحیی یثربی.

            سیدعباس سیدمحمدی:

            هرچند، طبق آنچه در ادامه نقل خواهم کرد، ظاهراً اصل ملاقات بین ابوعلی و ابوسعید مشکوک است، ولی با فرض صحیح دانستن سخن مشهور ابوسعید درباره ی ابوعلی و سخن مشهور ابوعلی درباره ی ابوسعید، واقعاً ابوسعید چه چیزی را دیده بوده و به قول یثربی کجا را دیده بوده، که دیده های او مطابق با دانسته های ابوعلی سینا بوده، و با این که، به قول یثربی، و احتمالاً طبق آگاهیهای ما، در دانسته های ابوعلی سینا اشتباهاتی وجود داشته، دیده های ابوسعید اصلاح کننده ی اشتباهات ابوعلی سینا نبوده؟

            متوجه می شوید؟

            بر فرض که ابوسعید ابوالخیر واقعاً چیزی دیده فراتر از امکانات دیدن ما، و سهروردی هم دیده، و محیی الدین هم دیده، ظاهراً اگر قرار بود چیزهایی که این بزرگان می بینند همان عقلیات و برهانهای فلسفی و عقلی و مانند آنها باشد، خب اینها که نیاز به شهود ندارد. محیی الدین، که ظاهراً در آثارش هیچ اشاره ای به ابوعلی سینا نکرده (کلود عدّاس، در جستجوی کبریت احمر: زندگانی ابن عربی، ترجمه ی فریدالدین رادمهر، تهران، نیلوفر، 1387؛ صفحه ی 200)، و ظاهراً هیچ اشاره ای به حکمة الاشراق و هیچ اثر دیگر از سهروردی نکرده (منبع قبل؛ صفحه ی 203)، قاعدتاً در شهودهایش قرار نبوده قواعد فلسفی را «ببیند». ابوسعید را نمی دانم، ولی ظاهراً سهروردی و محیی الدین در آنچه به عنوان شهود خود گزارش کرده اند به اخبار و گزارشهایی کمتر از اخبار و گزارشهای انبیا و رسولان راضی نبوده اند.

            ظاهراً شهود «گزارش می شود»، ولی شهود «گزاره (proposition) نیست»، که راهی برای تصدیق یا تکذیبش باشد.

            درباره ی صحت اصل ملاقات بین ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی سینا، به http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=130&avaid=2209 به قلم نجیب مایل هروی توجه کنید:

            «در سدة 6ق بنابر روایاتی، باوسعید در مقابل ابن سینا، قرار داده شد و در پی آن گفته شد که ابن سینا با او ملاقات داشته و نیز بین آن دو حتی پیش از ملاقات، مکاتباتی صورت گرفته است (محمدبن منور، 1/194). در تمهیدات عین القضا$ همدانی آمده است که ابوسعید در طریق سلوک از ابوعلی دلالت خواسته و ابوعلی او را به «دخول در کفر حقیقی و خروج از اسلام مجازی» فرا خوانده است (ص 349 ـ 350؛ نیز نک‍ : ه‍ د، 4/42). دربارة ملاقات ابن سینا و ابوسعید و رویارویی عرفان و شهود با علم و فلسفه، نیز روایتی آمده است که در آن دانش ابن سینا فروتر از عرفان پیر میهنه تصور گردیده و حاصل ملاقات چنان است که ابن سینا به ابوسعید ارادت حاصل می کند و پس از آن در آثار خود ذوق و پسند ارباب عرفان را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد (نک‍ : محمد بن منور، 1/194 ـ 195.)

در میان محققان معاصر دربارة این ملاقات، اختلاف نظر وجود دارد، به طوری که بعضی آن را تأیید و عده ای در باب آن اظهار تردید کرده اند (نک‍ : بارتولد، 1/652؛ برتلس،‌«رباعیات ابن سینا»، 12 ـ 13؛ نفیسی، تعلیقات، 11؛ شفیعی، مقدمه، 1/43 ـ 46.)

از اسناد کهنی که متضمن شرح حال شیخ میهنه است و اشاره ای به این دیدار دارد، تنها اسرارالتوحید محمدبن منور است که در حدود 574ق و بیش از 130 سال بعد از درگذشت ابوسعید تألیف شده است. اینکه برخی از معاصران، حالات و سخنان ابوسعید تألیف بوروح را در این خصوص قدیم ترین سند دانسته اند (نک‍ : شفیعی. همان، 1/43)، محل تأمل و تردید است. آنچه در باب این ملاقات و نیز بخشی از یک نامة مربوط به آن دو که در این کتاب آمده است، ظاهراً از خامة مؤلف اصلی، یعنی ابورح نیست. کتاب در آخر باب پنجم (در وصیت وفات وی)، پایان می پذیرد (ص 90). حکایتی که پس از جملة دعائیة مؤلف آمده و نیز پاره ای از نامة ابن سینا که بدون عنوان در یگانه نسخة آن مندرج است (نک‍ : ص 93 ـ 96) و همچنین حکایات و مطالب یادداشت گونه ای که پسا ز آن در آن نسخه دیده می شود (نک‍ : ص 97 ـ 107)، اگر به خامة ابوروح بود، بی تردید در لابه لای ابواب پنجگانة کتاب جای می گرفت، خصوصاً که زبان این یادداشتها و حکایات پراکنده با اسلوب بیان ابوروح چندان همانند و سازگار نیست. یکی از این یادداشتها (نک‍ : ص 102) به نقل از ابوسعید بن ابی روح آمده است که شاید فرزند مؤلف باشد.

چنین به نظر می رسد که پیش از کتابت نسخة موجود حالات و سخنان، یعنی پیش از 699ق نسخة دیگری وجود داشته که مطالب یادداشت گونه ای در صفحات آخر آن کتابت شده بوده است و محمود بن علی بن سلمه، کاتب نسخة موجود، پس از تحریر متن، آن یادداشتها را نیز در پی آن نوشته و سپس ترقیمة خود را آورده است (نک‍ : ص 107) و همین ترقیمه. محققان معاصر را به اشتباه انداخته، آن را قدیم ترین سند در این باب تصور کرده اند. به نظر می رسد که مسألة ملاقات ابن سینا با ابوسعید ظاهراً پیش از حدود 550ق مطرح نبوده است و اگر هم کسانی دربارة این ملاقات چیزی می گفته اند، چون واقعیّت تاریخی نداشته، مورد اعتنای ابوروح قرار نگرفته است. باید دانست همچنانکه اسناد کهن و اقوال و حکایات متقن دربارة ابوسعید چنین ملاقاتی را نشان نمی دهند، سرگذشت نامة ابن سینا و اسناد کهن دربارة‌او نیز مسافرتش را به نیشابور و میهنه و ملاقاتش را با ابوسعید تأیید نمی کنند (نک‍ : جوزجانی، 42).»

کار ؛ شبه کار ؛ بیکاری ؛ بازی ؛ ...

                                                     بسم الله الرحمان الرحیم.

            دکتر سیدیحیی یثربی، عیناً به نقل از خبرگزاری ی فارس، http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8611190330  :

            «سلیقه من این است که در مواردی که بحث علمی، جنبه سیاسی و جناحی پیدا می‌کند دخالت نکنم. من صلاح نمی‌دانم که علم و پژوهش برای عده‌ای که چندان شأن علمی ندارند، ابزار جوسازی و غوغا شود.

وی افزود:‌ من تاکنون نظرم را حتی در حساس‌ترین مسائل کشور گفته‌ام. اما بر آن کوشیده‌ام که در میدان رقابت‌های سیاسی، چیزی نگویم و هر وقت احساس کنم که در شرایط میدان سیاست قرار گرفته‌ام، حرف نمیزنم. اما در این‌باره سخنی دارم با مسؤولان و مدیران مراکز علمی کشور. به نظرم این سخن از بحث پیشین من مهمتر است. و آن اینکه مسؤولان مراکز علمی و فرهنگی کشور، با این همه امکانات، کاری نمی‌کنند که مربوط به مسائل و مشکلات خودمان باشد. در عوض کارهایی می‌کنند که در حقیقت جز «بازی» چیزی نیست.

وی گفت: با امکانات خودمان بازی می‌کنیم و فقط منتظریم که یکی حرفی بزند و ما هم حمله کنیم تا نشان دهیم که زیاد هم بیکار نیستیم. راستی در این سه دهه، اگر این حرف‌ها را نداشتیم چه می‌کردیم؟! متأسفانه در جامعه ما با نقد و دلسوزی و تذکر هم درست برخورد نمی‌شود، اما با این وصف من در هرجا که لازم باشد، تذکر می‌دهم.

یثربی گفت: من از آقایان سه چیز می‌خواهم: اجازه، امکانات در حد دو کارمند و توجه به نتیجه کار، تا در مدت شش ماه، با دلایل روشن نشان دهم که یا کار نمی‌کنیم یا کاری می‌کنیم که در حقیقت «بازی» و «شبه‌کار» است.

وی در پایان گفت: برای نمونه فقط یک مورد را یادآور می‌شوم: در کشوری که رئیس فرهنگستان علومش، در یک شعبه پرت دانشگاه آزاد نه تنها استخدام شده، بلکه شغل اجرایی مدیریت گروه هم پذیرفته باشد، می‌توان فهمید که بیکاری چه غوغا می‌کند! »

شایدیکی ازویژگیهای «بهترین فلسفه ها» ، «بهترین گفت و گوها»است

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            من سواد فلسفی ام خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کم است.

            من علاقه دارم به فلسفه و فلسفه را مهم می دانم، و «عقل ورزی» را گسترده تر از «فلسفه» می دانم.

            من اساساً شکهایی دارم به این که فردی ادعای فیلسوف بودن کند، و سیدحسین نصر را «بدبخت» و «فلک زده» و «مزدور استعمار» بنامد، و بگوید سند هم دارم (سندش هم احتمالاً در کشوی میزی در ساختمان روزنامه ی کیهان است).

            بحثم خیلی فراتر از مرحوم سیداحمد فردید، و سیدحسین نصر است. در حد کل فلسفه ی شرق (از جمله شامل فلسفه ی اسلامی) و فلسفه ی غرب است. در حد کل فلسفه ی موجود در دنیا است. در حد کل عقول بشری است. می بینیم و می خوانیم و می شنویم، که فلسفه ی اسلامی فلسفه است و فلسفه ی غربی شبه فلسفه است. چه بسا در فلسفه ی غرب هم نسبت به فلسفه ی اسلامی از این جملات باشد. 

                                         

            من در کتابهای مرحوم آقای مرتضی مطهری فریمانی، می بینم وقتی آن بزرگوار دارد با فردی صحبت می کند، و آن فرد مثلاً در ترمودینامیک یا انرژی یا ... فاضل بوده، متولیان انتشار آثار مرحوم آقای مطهری، گفتار آن فرد را خلاصه می کنند و می گویند «سخنان فلان فرد به دلیل عدم ضرورت خلاصه شده است». من متوجه نمی شوم در کتابی که حدوداً هزار صفحه است، حالا چه می شود بشود 1002 صفحه، و سخنان فردی دیگر خلاصه شده نقل شود؟ آیا احیاناً احیاناً احیاناً دلیلش این نیست متولیان انتشار آثار مرحوم آقای مطهری، خشنود نمی شوند ببینند در آثار آقای مطهری، فردی جز آقای مطهری جلوه گری کند و آقای مطهری یک مقدار تحت الشعاع علم و آگاهی ی دیگران قرار گیرد؟ و من در شرح اسفار مرحوم آقای مطهری دیدم متولیان انتشار آثار آقای مطهری، در پانوشت یک فصل گفته اند این فصل دارای فصاحت کافی نیست پس سخنان «استاد» نیست و تقریر شاگردان است.

            و شاید شنیده یا خوانده­اید که «آثار شهید مطهری مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران است». این مطلب برای من عجیب است.

            اصولاً «مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران» چیست؟ یعنی چه؟ از جنس «قانون» است؟ اگر هست، ظاهراً متولی ی تصویب و اعلامش مجلس است. من که از چنین قانونی خبر ندارم. از جنس «قانون اساسی» است؟ اگر هست، ظاهراً در قانون اساسی نامی از مرحوم آقای مطهری و آثار او نیست. آقای مطهری ظاهراً در زمان نوشتن قانون اساسی در حیات نبوده است. از جنس چیست؟ آیا اجماعی بین علما و/یا غیر علما وجود دارد که آثار شهید مطهری چنین ویژگی ­ای دارد؟ هرچند گویا لازم است قبل از آن، «مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران» را تعریف کرد. (ظاهراً جمهوری ی اسلامی ی ایران، یک نظام سیاسی است، و افرادی که در جمهوری ی اسلامی ی ایران زندگی می کنند، هر کدام مبنای فکری ی خاص خود را دارند.)

            خُب. مرحوم آقای مرتضی مطهری فریمانی موضوعیت ندارد در نوشته ی بنده. من علاقه مند و دعاگوی آن بزرگوار هستم. حرفم چیست؟ حرفم یک مقدار تواضع، و کنار گذاشتن سخنان تبلیغاتی است. مخاطبم خودم هستم، و خودم هستم، و خودم هستم، و دیگران. 

                                         

            غلامحسین ابراهیمی دینانی، سرشت و سرنوشت: گفتگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی، گفت و گو کننده کریم فیضی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1387؛ صفحه ی 344: «اساساً فیلسوف اهل گفتگوست.»

            محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا و حکمت سقراط و افلاطون، تهران، انتشارات هرمس، 1383؛ صفحه ی 292: «اسپینوزا ... می گوید «من نمی دانم فلسفۀ من بهترین فلسفه ها هست یا نیست ولیکن خودم آن را حق می دانم و اطمینانم به درستی آن به همان اندازه است که شما اطمینان دارید که مجموع زوایای هر مثلث دو قائمه است.»»

            خُب. «اگر» (توجه کنید: «اگر») قبول کنیم که یکی از ویژگیهای بهترین فلسفه ها، این است که بهترین گفت و گوها در آن فلسفه باشد، آنها که بنیه ی فلسفی و مایه ی فلسفی اش را دارند، بیایند بررسی کنند فلسفه ی دکارت و هگل و کانت و مارکس و هایدگر و پوپر و ویتگنشتاین و بوعلی و سهروردی و ملاصدرا و طباطبائی و مطهری، هر کدام چه بهره ای از «گفت و گوی خوب» دارند.

            در پایان، لازم می دانم  بگویم:

            من قبول دارم اساساً ممکن است بهترین فلسفه، از ویژگیهایش داشتن بهترین گفت و گو، نباشد، و بسی از حرفهای من در این نوشته، بیمایه باشد.

دموکراسی : حکومت «قانون» و «مردم»

                   بسم الله الرحمان الرحیم.

            این نوشته، ادامه ی مقاله ی قبلم با عنوان «وجود تظاهرات اعتراضی به معنای نبود دموکراسی نیست» (http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1389/09/18/post-109/ ) است.

            از دید بنده، حکومتهایی نسبتاً دموکراتیک، در دنیا وجود دارند.

            از دید بنده نسبتاً دموکراتیک بودن یا نبودن حکومتها را می توان و باید بر اساس محک زدن آنها با ویژگیهای اصلی ی دموکراسی، سنجید.

            ابتدا تعریفم از حکومت نسبتاً دموکراتیک را تکرار می کنم:

            «مطبوعات و رسانه های سنتی و مدرن، نسبتاً آزاد باشند؛

            احزاب سیاسی نسبتاً آزاد باشند؛

            آحاد مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن، در انتخابات آزاد و رقابتی و مؤثر، آزاد باشند؛

و تعدادی ویژگیهای دیگر.»

اما بعد.

ظاهراً قانون اساسی ی دموکراتیک، یکی از اجزائش، به رسمیت شناختن حق تجمعات و حق تظاهرات است. یعنی هم صندوق رأی رسمیت دارد و هم سطح خیابانها. اما، مادامی که تمکین فوری و قطعی و حتمی ی دولت و/یا مجلس به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم، به عنوان قانون تصویب نشده باشد، ظاهراً نمی توان تمکین نکردن حکومت به تظاهرات مردم را دال بر غیر دموکراتیک بودن دانست.


چون ظاهراً حکومت دموکراتیک، علاوه بر مردمی بودن، که مردمی بودنش از راه آزاد بودن مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن و از راه وجود داشتن رسانه ها و مطبوعات مدرن و سنتی ی نسبتاً آزاد و از راه وجود داشتن احزاب فعال آزاد و از راه چرخش
و تغییر قدرت سیاسی در مقامات مؤثر کشور معنا پیدا می کند، علاوه بر اینها، «قانونگرا بودن» هم ویژگی ی اساسی ی حکومت دموکراتیک است.

و تا وقتی قانونی وجود ندارد، مبنی بر تمکین فوری و قطعی و حتمی ی دولت و/یا مجلس به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم، و احتمال معقول وجود دارد که طرح دهندگان یا لایحه دهندگان و تصویب کنندگان قانون، می توانند استدلال کنند به خوب بودن قانون خود و «در مجموع به نفع ملت بودن» قانون خود، من تمکین نکردن حکومت در برابر اعتراضات و تظاهرات را، نقض کننده ی دموکراسی نمی دانم.
البته ابتدا باید دید حکومت مورد نظر، در حد قابل قبول دموکراتیک هست یا نه.

حکومت مردم، نفی کننده ی قانون نیست. یعنی قاعده اش این است که با تظاهرات سن بازنشستگی و میزان شهریه ی دانشجویان را تعیین نمی کنند. البته این قاعده است، و ممکن است استثناء داشته باشد. همچنین حکومت قانون، نفی کننده ی مردم نیست. یعنی علی الاصول قانونگرا بودن حکومت و استفاده کردن حکومت از اختیارات قانونی (که مردم اختیارات و وظایف را اعطا و مشخص کرده اند) به معنای نادیده گرفتن خواست مردم که در تظاهرات اعلام می شود نیست.

من انگلیس و فرانسه را حکومتهایی نسبتاً دموکراتیک می دانم، و دموکراتیک بودنشان را با محک تعریف خودم از ویژگیهای دموکراسی عرض می کنم. بی توجهی ی حکومت انگلیس و فرانسه به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم را نفی کننده ی نسبتاً دموکراتیک بودن حکومت این کشورها نمی دانم. البته اگر توجه و تمکین فوری می کردند، گمان می کنم بهتر بود.

اما شاید چون انگلیس و فرانسه نسبتاً دموکراتیک هستند و دخل و خرجشان شفاف است، نمی توانستند در برابر خواست مردم عقب بنشینند. توجه کنید:

آیا انگلیس و فرانسه، دخل و خرج کشورشان را، با منابع تقریباً نامحدود نفت و گاز و ... اداره می کنند؟ آیا هزینه ای که هر دانشجو برای دولت دارد، اگر قرار باشد دولت شفاف باشد و دخل و خرج را شفاف به مردم اطلاع دهد (چیزی که ظاهراً در جوامع دموکراتیک دیده می شود، و برعکسش، عدم شفافیت یکی از خصوصیات حکومتهای غیر دموکراتیک است)، دولت واقعاً برای تأمین هزینه ی دانشجو، راهی جز افزایش شهریه ی دانشگاه دارد؟ آیا انگلیس و فرانسه می توانند از منابع مالی ی نامشخص هزینه کنند و مردم را راضی نگه دارند؟

حکومتهایی که، ظاهراً، وقتی خبر رشوه گرفتن یک وزیر یا خبر استفاده ی همسر یک وزیر از اموال دولتی منتشر می شود، وزیر فی الفور و بدون هاکش واکش استعفا می دهد، این گونه حکومتها اگر در برابر تظاهرات اعتراضی ی چندصدهزار یا چندمیلیون نفر همچنان به قانون تصویب شده ی خود وفادار می مانند، احتمال می توان داد حکومتها واقعاً برای اداره ی مملکت مجبورند چنان قوانینی بگذارنند (چون منابع نامحدود و بی حساب کتاب و نامشخص ندارند و دخل و خرج این حکومتها شفاف است)، یا احتمال می توان داد این حکومتها دموکراسیهای قلابی و فریبکارانه هستند؟