زندگی و دانایی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک) ادوارد تلر (2003—1908)، فیزیکدان آمریکائی ی مجارستانی الاصل بود، مشهور به «پدر بمب هیدروژنی».

            ادوارد تلر، سخنرانی با عنوان «چه کسی از علم می ترسد؟» در دانشگاه ادینبورو در اسکاتلند، اکتبر 1994، مجلۀ فیزیک، بهار و تابستان 1374، صفحه ی 10 از صفحات 17—7 ، مترجم محمدرضا بهاری:

            «وقتی به کوچکترین چیزهای دنیا نگاه می کنیم، یک خاصیت کلی می بینیم که در واقع خاصیت همۀ اجسام است اما جز در مورد اجسام بسیار بسیار کوچک چندان مشهود نیست. این خاصیت مشترک این است که همۀ اجسام ماهیت دوگانه دارند، یعنی هم مثل ذره رفتار می کنند و هم مثل موج. پس اشیاء بالاخره چیستند؟ ذره اند یا موج؟ این سؤال، جواب ِ کاملاً روشن و مشخصی دارد. رفتار اشیاء را نمی شود درک کرد مگر آنکه فرض کنیم هم موج اند هم ذره. سعی می کنم این را با استفاده از یک قیاس توضیح بدهم. آدم چیست؟ آیا مجموعه ای از مولکولها است؟ یا روح است؟ آیا آدم همان است که وقتی چشمهایش را می بندد و همۀ دنیا را فراموش می کند و احساس می کند که فقط مجموعه ای از مولکولها نیست، به نظر می رسد باشد؟ جوابش را من نمی دانم، چون نمی دانم واقعاً چی هستم. اما بی آنکه بدانم، می توانم به چنین جوابی فکر کنم: اگر بگویم که من چیزی جز مجموعه ای از مولکولها نیستم در اشتباهم؛ و اگر بگویم چیزی جز روح نیستم باز هم همین طور. علم قرن نوزدهم، علم ِ بله یا خیر، نیازمند تصمیم قاطعی در این باره بود؛ تصمیم در مورد سؤالی که مفهوم خودش چندان روشن نیست. شما اگر خودتان را صرفاً ماده بدانید اشتباه کرده اید، و اگر صرفاً روح تلقی کنید هم همین طور. چطور می شود این دو را با هم سازگار کرد؟ فعلاً نمی دانیم، شاید روزی برسد که بدانیم. اما چیزی که مرا دلگرم می کند که بحث را ادامه بدهم این است که دست کم در مورد اتم، و در مورد جزئی از اتم به نام الکترون، می دانم که این موجودات هم ذره اند هم موج و می دانم که این دو خصلت با یک رابطۀ ریاضی به هم مربوط می شوند. می توانم توضیح بدهم که این دو تصویر چگونه به هم تطبیق داده می شوند و این همان چیزی است که به روش تفکر کاملاً جدیدی انجامیده است. با پیدا کردن مواردی که مؤید یکی از این ماهیتها باشند نمی شود حقیقت را فهمید. این خیابان یکطرفه نیست. با بررسی پدیده ها از این دو دیدگاه ظاهراً متضاد، می توانیم به بعضی از مهمترین پرسشها پاسخ بدهیم.»

            دو) کارل پوپر، جهان گرایشها: دو پژوهش دربارۀ علیت و تکامل، ترجمه ی دکتر عباس باقری، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1381:

            «می توان گفت که دانایی ــ البته دانایی بسیار بدوی ــ با زندگی همزمان است.» (صفحه ی 63)

            «اساساً زندگی یک فرایند (صفحه ی 67) شیمیایی است (صفحه ی 68).»

            «به نظر من حتی 90 درصد داناییهای جانداران، مادرزادی و جزء ِ ساختمان شیمیایی آنهاست.» (صفحه ی 72)

            سه) نظر نویسنده ی وبلاگ:

            احتمال می دهم این گفته ی پوپر که «دانایی با زندگی همزمان است»، درست است، یا به هر حال ایده ای مفید است. اما:

            ظاهراً پوپر با توجه به افکارش، نمی توانسته برای تبیین این که حیات چیست و زندگی چیست، از چیزهایی غیر از شیمی و فیزیک و مانند آنها نام ببرد، و همچنین برای حل این که دانایی چیست، ابتدا این ایده را طرح کرده که «دانایی با زندگی همزمان است» (که احتمال می دهم ایده ای درست باشد)، و سپس گفته دانایی را هم می شود عمدتاً با «ساختمان شیمیایی» تبیین کرد.

            امیدوارم سخنان ادوارد تلر را با حوصله خوانده باشید. همان طور که قبل از مکانیک کوانتوم، تعدادی از دانشمندان کوشش می کردند ثابت کنند نور دارای خاصیت موجی است «به این دلیلها»، و تعدادی از دانشمندان هم کوشش می کردند ثابت کنند نور دارای خاصیت ذره ای است «به آن دلیلها»، و بعدها معلوم شد خاصیت مورد نظر «موجی ـ ذره ای» است، به همین ترتیب:

            نظریه ی داروین و نظریات پیش داروینی، ظاهراً انسان و را موجودات زنده را «فقط ماده» در نظر می گیرد. من با دو نفر از طرفداران نظریه ی داروین، درباره ی «روح» صحبت کردم. یک نفر گفت نمی دانم روح وجود دارد یا نه. یک نفر گفت طبق نصوص دینی، قبول دارد وجود روح را، اما نمی داند پذیرفتن وجود روح، ممکن است مدعیات نظریه ی داروین را نقض کند یا نه.

            طرفداران نظریه ی داروین و نظریات پیش داروینی ی ایجاد حیات، که صاعقه آمد یا آتشفشان ِ زیر دریا بود یا از مریخ آمده بود یا ... بود که حیات یا پیش حیات را ایجاد کرد و سپس «به اندازه ی لازم زمان گذشت» تا آن حیات یا پیش حیات تکثیر شود و به مرور بشود چند میلیون گونه موجود زنده ی متفاوت، شاید بسیاریشان روح را قبول دارند، اما فکر نکرده باشند روح با صاعقه و آتشفشان و اینها ایجاد نمی شود.

            بنده بر خلاف پوپر، نه حیات را فقط شیمی و فیزیک می دانم، و نه دانایی را. بنده طبق شمّ علمی ام و مطالعاتم، مدعیات پیش داروینی و داروینی ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده را قبول ندارم. دیدگاه علمی ـ دینی ی بنده درباره ی حیات و تنوع موجودات زنده و درباره ی دانایی:

            الف) گونه های متفاوت موجودات زنده در دوران مختلف «خلق شده اند».

            ب) دانایی امری است از جانب خدا، و البته بی ارتباط با فرایندهای شیمیایی و فیزیک و مانند آنها نیست. من طبق «و علّم آدم الأسماء کلّها» و «و أوحی ربّک إلی النّحل» و شاید آیات دیگر، گمان می کنم اساس دانایی در انسان و در موجودات زنده، از جانب خدا است. بررسیها و پژوهشهای فیزیولوژیک درباره ی دانایی را هم مفید می دانم.

            [تکمله در تاریخ 9 اردیبهشت 1391:

            پ) یکی از عزیزان که طرفدار نظریه ی داروین است، بدون نوشتن آدرس وبلاگش، نوشت:

            «شما طبق جزمیات دینیتان مدعیات داروینی تنوع موجودات زنده را قبول ندارید دوست عزیز ، نه شم علمی !

شما گفته ای دیدگاه علمی - دینی بنده ی درباره فلان : ...

ما که در این الف و ب تان اثری از علم ندیدیم !

دانایی امری است از جانب خدا یعنی چه !؟ ... وجه ممیزه اموری که از جانب خداوند هستند و اموری که از جانب خداوند نیستند ، چیست !؟ ... مثلا یبوست و اسهال و استفراغ از جانب خداوند نیستند؟ اما عشق و عاطفه و دانایی هستند ؟ ... مبهم گویی هم عالمی دارد

گونه های متفاوت موجودات زنده در دوران های مختلف خلق شده اند ! ... خلق شده اند یعنی چه ؟ ... یعنی از نیست به هست تبدیل شده اند ! ... آیا سید ما در زندگی خود تاکنون چیزی دیده که از هست به نیست تبدیل شود یا از نیست به هست تبدیل شود ؟ ... محتملا خیر ... پس از کجا می داند ؟ ... در کتابی خوانده است»

            پایان نقل نظر طرفدار محترم نظریه ی داروین.

            نظر نویسنده ی وبلاگ:

            ــ من پنهان نکردم، و فاش گفتم، که «دیدگاه علمی ـ دینی»ی بنده، چنان است. ظاهراً شما دیدگاه مرا علمی نمی دانی، و فقط دینی می دانی، و دیدگاه دینی ی مرا هم «جزمیات دینی» می دانی.

            ــ دیدگاه «دینی ـ علمی»ی بنده، و دیدگاه «علمی ـ ضد دینی»ی افراد دیگر، در جاذبه و دافعه به نظریات علمی ی مختلف، بی تأثیر نیست.

            ــ نمی دانم چرا افراد گمان می کنند با نظریات پیش داروینی و داروینی درباره ی حیات و تنوع موجودات زنده، نمی شود با علم و با شمّ علمی مخالفت کرد. چرا ایجاد حیات از طریق صاعقه و آتشفشان زیر دریا و از مریخ و ... «علمی» است، و این «علم» از پا هم نمی نشنیند و اگر دید نظریه ی ایجاد حیات از آتشفشان روی دریا ضعیف است، می رود سراغ آتشفشان زیر دریا، ولی اگر گفته شود حیات و تنوع موجودات زنده طبق آفرینش الاهی است، «غیر علمی» و «دور از شمّ علمی» است؟

            ــ افرادی هستند به خالق و خلقت اعتقاد ندارند. هرچند به ملاحظاتی، این را صریح نمی گویند، و من هم مراعات ملاحظات آنها را می کنم، اما افراد توجه ندارند !!ها و ؟؟ها خب دلالت دارد بر این که آنها در هیچ بحث علمی حاضر نیستند پای خالق و خلقت وسط بیاید، چون اساساً خالق و خلقت را قبول ندارند. و قاعدتاً باید برای تبیین علمی ی حیات، با شیمی و فیزیک سر و ته مسئله را جمع کنند، و برای تبیین چیستی ی دانایی، با شیمی و فیزیک مسئله را جمع کنند. اگر بشنوند «روح»، احتمالاً می گویند: روح؟! روح!؟ روح دیگه چی یه!؟

            ــ خلق شده اند یعنی خلق شده اند. من متوجه !!های شما نیستم. خب وقتی کسی خالق را قبول ندارد، قاعدتاً خلق شدن را هم مفهومی فانتزی می داند. اما من وقتی خالق را قبول دارم، آیا من هم باید مثل آن فرد باشم؟

            ــ دانشمندان خداناباور، قاعدتاً برای تبیین مسئله ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده، هیچ راهی جز نظریات اُپارین و داوکینز و مانند آنها ندارند.

            ــ اما علم. بنده با مطالعه ی کتاب بررسی نظریات حیات و تکامل، نوشته ی دکتر محمود احمدزادۀ هروی، تهران، انتشارات فجر، [دی ماه] 1357، و دو سه ساعت دیدار و گفت و گوی حضوری با ایشان، و دو سه گفت و گو با استادان زیست شناسی، و مطالعه ی چند کتاب طرفداران داروینیسم و چند کتاب انتقاد به داروینیسم، و با بررسی ی استدلالها و نظرات و مدعیات پیش داروینی و داروینی، مدعیات نظریات پیش داروینی و داروینی ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده را قبول ندارم. خلاصه ی استدلال، بر اساس کتاب بررسی نظریات حیات و تکامل، که خلاصه کننده بنده هستم:

            حیات از بیحیات ایجاد نمی شود؛

            گونه های حد واسط وجود ندارند؛

            در دوره های مختلف زمین شناسی گونه هایی هستند که در دوره های قبل نبوده اند، پس؛

            گونه های جدید خلق شده اند؛

            مسلماً ظهور جانداران جدید حاصل جهشهای تصادفی یا انتخاب طبیعی نیست؛

            هر یک از گونه های مختلف جانداران خلقت مستقل دارند و ارتباطات ترسیم شده در نمودارهای نظریه ی تکامل، خیالی است؛

            مدعیات نظریه ی تکامل داروین هم از نظر شواهد جنین شناسی و هم از نظر شواهد تشریح تطبیقی و هم از نظر شواهد فسیل شناسی، نادرست است؛

            ادعاهای داروین و پیروان داروین برای منشأ مشترک برای حیوانات خشکی و گیاهان خشکی و حیوانات دریائی و گیاهان دریائی، نادرست است، و هر چهار شاخه (و همه ی گونه ها) به طور مستقل خلق شده اند.

            ــ بنده پیرو آقای دکتر محمود احمدزادۀ هروی هستم.

            ــ آقای محمود احمدزادۀ هروی دارای درجه ی دکترای زمین شناسی از دانشگاه کلاوستال آلمان حدود سال 1349 است. کتاب ایشان حدود 225 صفحه است، و 37 منبع فارسی و انگلیسی و آلمانی در پایان کتاب معرفی شده است.

            ــ احتمالاً شما گزاره های فوق را علمی نمی دانی، و گزاره های علمی را این طور می دانی:

            حیات از بیحیات ایجاد می شود، چون باید ایجاد شود، چون اگر حیات از بیحیات ایجاد نشود نظریات پیش داروینی و داروینی و داوکینزی و اُپارینی لَنگ می مانند؛

            گونه های حد واسط وجود دارند، چون اگر وجود نداشته باشند نظریه ی داروین ناقص و بلکه باطل می شود؛

            گونه ها خلق نشده اند چون اساساً خلقت مفهومی فانتزی و خنده دار است و این جهان همیشه وجود داشته و جانداران هم بالأخره با صاعقه یا این چیزها ایجاد شده اند و سپس تنوع پیدا کرده اند؛

            نظریه ی تکامل داروین همه جا تدریس می شود و حتماً معتبر است.

            ــ طبق http://en.wikipedia.org/wiki/Level_of_support_for_evolution  طبق نظرسنجی ی سال 1997 گالوپ، دانشمندان آمریکایی 55 درصد به تکامل بدون خدا اعتقاد دارند، 40 درصد به تکامل الاهی (theistic evolution; evolutionary creation; God-guided evolution) اعتقاد دارند، و 5 درصد به خلقت [بدون نظریه ی تکامل] اعتقاد دارند. مردم آمریکا هم 44 درصد به خلقت [بدون نظریه ی تکامل] اعتقاد دارند، 39 درصد به تکامل الاهی اعتقاد دارند، و 10 درصد به تکامل بدون خدا اعتقاد دارند.

            ظاهراً از طرف تکامل باوران، وقتی صحبتها جنبه ی تبلیغات به خود می گیرد، جملاتی گفته می شود به صورت «99.9 درصد دانشمندان نظریه ی تکامل [ترجیحاً خداناباور؟] را قبول دارند». 

ــ ظاهراً از دید بیخدایان، ماجرای جهان این طور است:

            1) خدا وجود ندارد و جهان فقط جهان مادی است و جهان مادی همواره وجود داشته است و مفهوم «علت ِ کل ِ جهان» مفهومی انحرافی و گمراه کننده است و کل جهان، نیاز به علت ندارد. یا:

            2) خدا وجود ندارد و جهان فقط جهان مادی است و جهان مادی همواره وجود نداشته است بلکه از لحظه ی انفجار بزرگ (بیگ بنگ) به وجود آمده و انفجار بزرگ نیاز به علت ندارد و اگر هم نیاز به علت داشته باشد، خودش علت خودش است.

            ظاهراً از دید تکاملگرایان بیخدا، ماجرای حیات این طور است:

            3) البته، خدا ربطی به ماجرای «حیات» ندارد، چون، اصولاً، خدا وجود ندارد.

            4) حیات اولیه از طریق صاعقه یا ... در خشکی یا در دل آب یا در سیاره ای دیگر یا ... ایجاد شده است.

            5) همه ی گونه های دارای حیات، طی فرایند گونه زایی، از یک نیای مشترک برآمده اند.

            6) نیای مشترک همه ی موجودات زنده، لزوماً اولین موجود زنده نیست، بلکه ممکن است موجودی به حد کافی تخصصی و پیچیده باشد و بین «نیای مشترک تمام موجودات زنده» و «اولین موجود دارای حیات» دوره ی تکاملی ی بسیار طولانی طی شده باشد. (طبق http://www.parastoha.dk/almee12-manshai-haiat.html  : «باید در نظر داشت که اولین نیای مشترک همۀ موجودات روی زمین نباید الزاماً همان اولین موجود زنده باشد......... این نیای مشترک باید موجودی به حد کافی پیچیده و تخصصی باشد. قطعاً این موجود خود یک دوۀ تکاملی بسیار طولانی را طی کرده است.»)

            7) تکامل، قطعی است.

            8) تکامل، تدریجی است.

            9) تکامل بر اساس انتخاب طبیعی است.

            خلاصه:

            تمام موجودات زنده (انسان، سگ، نهنگ، درخت کاج، لوبیا، عدس، دایناسور، کرگدن، پشه، درخت انجیر، خفاش، کوسه، مگس، ...) دارای نیای مشترک واحد، و نه نیای مشترک متعدد، هستند. آن نیای مشترک واحد، چیست؟ نیای مشترک واحد، ممکن است غیر از اولین موجود زنده باشد، و بین اولین موجود زنده و نیای اولیه ی تمام موجودات زنده، دوره ی تکاملی ی طولانی طی شده باشد. معلوم نیست اولین موجود زنده، دقیقاً چه زمانی و چه مکانی و به چه کیفیتی ایجاد شده و چه گونه بوده ولی حدسیاتی در این زمینه وجود دارد و قطعاً یک حدس یا چند حدس از حدسیات گذشته یا یک حدس یا چند حدس از حدسیات آینده درست خواهد بود و قطعاً نظریه ی تکامل درست است و علمی است.

            ممکن است دیدگاه بیخدایان درباره ی جهان هستی و دیدگاه تکاملگرایان بیخدا درباره ی حیات، تفاوت کم یا تفاوت زیاد داشته باشد با آنچه من به آنها نسبت دادم، و بنده پذیرای تذکرات آنان هستم.

            ــ موفق باشید.]

            [تکمله در تاریخ 9 اردیبهشت 1391:

            دقایقی قبل در ایمیلی که از آقای دکتر میرابوطالب کاظمی به بنده رسید، و موضوع ایمیلهای رد و بدل شده هیچ ارتباطی به این مقاله ی بنده نداشت، ایشان در قسمتی از زندگینامه اش، عیناً چنین نوشته بود:

            «سال 1380     کتاب «پرایموردیالیزیشن» را نشر کردم و در آن بر ضد نظریه تکامل نظریه نوینی ارائه کردم.»

            پایان نقل قسمتی از زندگینامه ی ایشان.

            دکتر میرابوطالب کاظمی، طبق زندگینامه اش، سال 1342 لیسانس شیمی از دانشگاه کابل گرفت، و سال 1346 فوق لیسانس زیست شناسی از دانشگاه بُن در آلمان گرفت، و سال 1349 دکترای علوم طبیعی از دانشگاه بُن در آلمان گرفته است، و سال 1359 دکترای پزشکی از دانشگاه آزاد برلین گرفته است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی از سال 1349 تا 1352 پژوهشگر زیست شیمی در انستیتو ماکس پلانک در گوتینگن آلمان بوده است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی در سال 1321 از والدین ایرانی تبار در کابل افغانستان متولد شد.

            دکتر میرابوطالب کاظمی سال 1366 به کانادا مهاجرت کرده است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی در سال 1383 نامزد ریاست جمهوری ی افغانستان شد و ثبت نام کرد و بعد از چند ماه به دلایلی نام خود را از فهرست خارج کرد.

            کتابی که ایشان گفته است در آن بر ضد نظریه ی تکامل نظریه ی نوینی ارائه کرده است، مشخصاتش این است:

Mirabotalib Kazemie

Primordialization: The Way New Living Organisms Emerge

USA

Universal-Publishers

2001

]

آیا امام خمینی به «ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی» اعتقاد نداشت؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) بنده در مقاله ی قبل، در http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1391/02/05/post-323/ ، نوشتم:

            دیدگاه حضرت آقای خمینی ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی بوده یا نه؟ ظاهراً در نص سخنان ایشان تعبیر ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی یا ولایت فقیه مطلقه ی کشفی به کار نرفته، اما در قائل بودن ایشان به ولایت مطلقه ی فقیه ظاهراً تردیدی نیست، و تعدادی از افراد هم ظاهراً از مجموع سخنان و دیدگاههای ایشان، گفته اند ایشان قائل به ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی بوده:

            الف) در http://www.majlesekhobregan.ir/fa/publications/mags/is_gv/magazines/016/07.htm آقای نبی الله ابراهیم زادۀ آملی در قسمت دوم «منشأ مشروعیت حکومت در اندیشه سیاسی اسلام و امام خمینی»  گفته است: «آن اندیشمند سترگ اسلامی از آغاز به ولایت مطلقه انتصابی و مشروعیت حکومت دینی معتقد بوده و برای اثبات آن دلایل متعدد عقلی و نقلی اقامه کرده است».

            ب) طبق http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/5684/309/text  محمدمهدی مجاهدی در مجله ی متین، تابستان و پائیز 1378، صفحه ی 309، گفته است: «حضرت امام علاوه بر آنکه در حوزه فقه، نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه را بازسازی کردند و مبنای تأسیس نظام جمهوری اسلامی قرار دادند، در حوزه عرفان نظری و عملی نیز آثار مهمی از خود بر جای نهاده‏اند.»

            پ) طبق http://www.bashgah.net/fa/content/show/10796  محمدرضا باقرزاده گفته است: «از مجموعه دیدگاه های حضرت امام (قدس سره) برمی آید که ایشان به ولایت مطلقه انتصابی معتقد بودند و سرچشمه مشروعیت حکومت و ولایت را الهی و ولایت فقیه را استمرار ولایت و زعامت ائمّه معصوم (علیه السلام) می دانستند»

            ت) طبق http://kadivar.com/?p=1811  محسن کدیور گفته است: «آیت الله خمینی اولا ولایت مطلقه فقیه را شعبه ای از ولایت مطلقه پیامبر و امامان دانسته است. ثانیا تاسیس حکومت اسلامی را وظیفه فقها دانسته از آغاز حکومت مورد نظر خود را “جمهوری اسلامی” اعلام می کند. ثالثا “ولایت فقیه”را از بدیهیاتی می شمارد که تصورش موجب تصدیق آن می گردد. رابعا اگرچه در شرائطی میزان را رای مردم اعلام می کند اما از دیدگاه وی اعتبار رای مردم به لحاظ نظری و عملی تا آنجا است که ولی فقیه صلاح بداند.»

            و گفته است: «مشروطیت آخوند خراسانی با مبانی کلامی و فقهی او سازگاری دارد. حال آنکه جمهوریت آیت الله خمینی با مبانی کلامی و فقهی او بویژه “نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه” – که تا به آخر به آن وفادار ماند – در تعارض است. از سوی دیگر نظریه سیاسی خراسانی دموکراتیک تر از نظریه سیاسی آیت الله خمینی است.بلکه می توان گفت نظریه سیاسی آخوند خراسانی مترقی ترین و دموکراتیک ترین نظریات سیاسی فقیهان شیعه تا امروز است. هر چند مشروطیت مورد نظر او خالی از نقاط ابهام و اشکال نیست.»

            2) ممکن است عزیزانی باشند که بگویند تعبیر «ولایت مطلقه ی انتصابی ی فقیه» را که آقایان محسن کدیور و نبی الله ابراهیم زادۀ آملی و محمدمهدی مجاهدی و محمدرضا باقرزاده، گفته اند از مجموع بیانات امام خمینی برمی آید ایشان (= امام خمینی) معتقد به «ولایت مطلقه ی انتصابی ی فقیه» بوده، این تعبیر و این دیدگاه به امام خمینی تحمیل شده و امام خمینی معتقد به ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی نبوده است.

            بنده گمان می کنم می شود این موضوع را بررسی کرد، و دید حضرت آقای خمینی، طبق مجموع سخنانش، معتقد به «ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی» بوده یا نبوده.

            3) امام خمینی، کتاب ولایت فقیه:

            «ناچاریم که راجع به خلافت امیر المؤمنین و ائمه، علیهم السلام، به نص متشبث شویم، و بگوییم که رسول اللَّه (ص) امیر المؤمنین (ع) را به خلافت منصوب کرده‏ است؛ و همین مطلب را نسبت به ولایت فقیه مى‏گوییم. چون بنا بر آن روایتى که سابقاً ذکر شد فقها از طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حکومت منصوبند. به این طریق بین این روایت و روایاتى که دلالت بر نصب دارد جمع مى‏کنیم.»

            4) امام خمینی، 4 تیر 1358:

            «نصب فقیه، که همان نصبِ اللَّه است‏.»

            5) امام خمینی، خطاب به آقای خامنه ای، 21 دی 1366:

            «جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مى‏کنید، مى‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏دهید.»

            6) نظر نویسنده ی وبلاگ:

            ضمن تکرار و تأکید بر این که عین عبارت «ولایت مطلقه ی فقیه انتصابی» یا «ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی» در سخنان آقای خمینی وجود ندارد، بنده از جمع سه سخن آقای خمینی (بند 3 و 4 و 5 این نوشته)، منطقی می دانم نتیجه گیری کنم:

            «امام خمینی قائل به ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی بوده است.»

حق و تکلیف

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            یکی از رفقای گرامی ی من، در ذیل مقاله ی قبل بنده به نام «اسلام و سوسیالیسم و لیبرالیسم» (http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1391/02/02/post-322/ ) کامنت عمومی نوشت، عیناً به این شکل:

            «سلام،

هیچ حق و تکلیفی در  اسلام مغفول نمانده است، اما فقه اسلامی در خیلی از زمینه غایب است.

حضرت علامه حکیمی، مقاله ای دارد با عنوان " غیاب " که به یادبود مرحوم آیت الله سید روح الله خاتمی، در یادنامه ایشان چاپ شده است. در آنجا ایشان فهرست بلند بالایی از صحنه ها و میدان هایی که علمای اسلامی در آنها حضور نیافته و علمی تولید نکرده اند را احصاء نموده و  آسیب ها و خطراتی را که از ناحیه این عدم حضورها گریبان امت اسلامی را گرفته است، نشان داده و ضرورت توجه و حضور و استخراج منابع و  تولید فکر و اندیشه را خواستار شده است.»

پایان نقل عین کامنت.

نظر نویسنده ی وبلاگ:

ــ آیا فقه اسلامی، که ظاهراً به طور عمده محصول دیدگاههای فقیهان اسلامی است، آیا یعنی حضورش در همه چیز و همه جا، باید از اینی هم که تا به حال بوده، بیشتر باشد، تا از «خطراتی که گریبان اُمت را می گیرد» جلوگیری کند؟

ــ اگر «علمای اسلامی» یعنی «فقها»، آیا فقها مسئول تولید علم و تولید فکر و اندیشه هستند؟

ــ من البته نخواندم مقاله ی «غیاب» آقای استاد محمدرضا حکیمی را، اما شاید ایشان یکی از چیزهایی را که مایل است از غیاب بیاید به شهود، «اتحاد جماهیر کشورهای اسلامی» بوده.

ــ قاعدتاً آقای محمدرضا حکیمی و حضرت آقای خمینی و هر عالم شیعه و هر عالم اسلامی، حساسیتش به تعدادی مسائل است. حساسیتها و خواسته ها متفاوت است. شاید ــ البته شاید ــ آقای محمدرضا حکیمی گمان می کند اگر مدعیات و خواسته های مکتب تفکیک پیگیری شود توسط علما و توسط اُمت، آنگاه اُمت اسلام از خطرهایی که گریبانش را گرفته یا خواهد گرفت، تا حدی دور می شود. ظاهراً حضرت آقای خمینی عقیده اش این بود یکی از بزرگترین خطرها برای اُمت اسلامی این است که ولایت فقیه مطلقه بر سر اُمت نباشد. حضرت آقای خمینی در کتاب ولایت فقیه فرموده است: «قیّم ملت با قیّم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقى ندارد.» توجه کنید فرمایش حضرت آقای خمینی را: «قیّم ملت با قیّم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقى ندارد.» شاید مرحوم آقای سیدمحمود طالقانی برای پیشرفت اُمت اسلامی، دیدگاهها و نظریاتی داشته متفاوت با آقای حکیمی و حضرت آقای خمینی. شاید مرحوم آقای سیدمحمد حسینی بهشتی دیدگاههایی داشته متفاوت با آقایان دیگر.

ــ قسمتهایی از نظرات مرحوم بهشتی (درباره ی حکومت در جامعه ی اسلامی در عصر غیبت؟) را از روزنامه ی صدای عدالت، دوشنبه، اول تیر 1388، صفحه ی 5 نقل می کنم:

            امامت و امت نسبت به یکدیگر مسئول و متعهدند، با تعهد و مسئولیت متقابل؛

            من اصلا یک رابطه یک طرفه را نمی پسندم و می گویم در هر جامعه ای که رهبری، رابطه یک طرفه دارد، جامعه به رشد واقعی خودش نرسیده و بسیار عالی است که ما امامت عمومی را هم داشته باشیم یعنی کل ملت هم در امامت سهیم است.

ــ نظر مرحوم بهشتی را مقایسه کنید با محسن کدیور، حکومت ولایی، تهران، نشر نی، 1387، صفحه ی 75: «ولایت عمومی مؤمنین می تواند اساس فلسفۀ سیاسی اسلام در عصر غیبت معصوم قرار گیرد.»

            ــ خب «حق و تکلیف»، اگر به دیدگاه و نظر و تفسیر علمای اسلام باشد، مغفول بودن یا نبودنش، بستگی به تعریف آنها و دید آنها به مسئله ی «حق و تکلیف دارد». در چهار دیدگاه یک) دیدگاه «ولایت مطلقه ی فقیه» ( دیدگاه حضرت آقای خمینی)، و دیدگاه «ولایت مطلقه ی فقیه انتصابی ی کشفی ی فقیه» [= دیدگاه آقای تقی مصباح؟ و دیدگاه آقای عبدالله واعظجوادی آملی؟]، و «قیّم ملت با قیّم صغار از لحاظ موقعیت و وظیفه هیچ فرقی ندارد» (= دیدگاه حضرت آقای خمینی)، و «تصمیمات و اختیارات ولى فقیه در مواردى که مربوط به مصالح عمومى اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است» (= دیدگاه حضرت آقای خامنه ای)، و دو) دیدگاه ولایت فقیه مقیده ی انتخابی [= دیدگاه مرحوم آقای منتظری؟]، و سه) دیدگاهی که در زمان غیبت کل امت را در امامت سهیم می داند (= دیدگاه مرحوم آقای بهشتی)، و چهار) دیدگاهی که ولایت عمومی ی مؤمنین [و مسلمین] را مبنای مناسب برای فلسفه ی سیاسی ی اسلام در عصر غیبت می داند (= دیدگاه دکتر محسن کدیور)، آیا کاملاً واضح نیست که «حق و تکلیف» شهروندان جامعه ی اسلامی و حاکم جامعه ی اسلامی، طبق چهار دیدگاه، متفاوت است، و طبق دیدگاه سه و چهار، زمین تا آسمان با دیدگاه یک تفاوت دارد؟ وقتی «حق و تکلیف» طبق دیدگاهها و نظریات مختلف اندیشمندان، ممکن است از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد، طبعاً «مغفول ماندن حق و تکلیف» هم بر اساس دیدگاه درباره ی خود «حق و تکلیف» است.

            ــ دیدگاه حضرت آقای خمینی ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی بوده یا نه؟ ظاهراً در نص سخنان ایشان تعبیر ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی یا ولایت فقیه مطلقه ی کشفی به کار نرفته، اما در قائل بودن ایشان به ولایت مطلقه ی فقیه ظاهراً تردیدی نیست، و تعدادی از افراد هم ظاهراً از مجموع سخنان و دیدگاههای ایشان، گفته اند ایشان قائل به ولایت فقیه مطلقه ی انتصابی بوده:

            الف) در http://www.majlesekhobregan.ir/fa/publications/mags/is_gv/magazines/016/07.htm آقای نبی الله ابراهیم زادۀ آملی در قسمت دوم «منشأ مشروعیت حکومت در اندیشه سیاسی اسلام و امام خمینی»  گفته است: «آن اندیشمند سترگ اسلامی از آغاز به ولایت مطلقه انتصابی و مشروعیت حکومت دینی معتقد بوده و برای اثبات آن دلایل متعدد عقلی و نقلی اقامه کرده است».

            ب) طبق http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/5684/309/text  محمدمهدی مجاهدی در مجله ی متین، تابستان و پائیز 1378، صفحه ی 309، گفته است: «حضرت امام علاوه بر آنکه در حوزه فقه، نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه را بازسازی کردند و مبنای تأسیس نظام جمهوری اسلامی قرار دادند، در حوزه عرفان نظری و عملی نیز آثار مهمی از خود بر جای نهاده‏اند.»

            پ) طبق http://www.bashgah.net/fa/content/show/10796  محمدرضا باقرزاده گفته است: «از مجموعه دیدگاه های حضرت امام (قدس سره) برمی آید که ایشان به ولایت مطلقه انتصابی معتقد بودند و سرچشمه مشروعیت حکومت و ولایت را الهی و ولایت فقیه را استمرار ولایت و زعامت ائمّه معصوم (علیه السلام) می دانستند»

            ت) طبق http://kadivar.com/?p=1811  محسن کدیور گفته است: «آیت الله خمینی اولا ولایت مطلقه فقیه را شعبه ای از ولایت مطلقه پیامبر و امامان دانسته است. ثانیا تاسیس حکومت اسلامی را وظیفه فقها دانسته از آغاز حکومت مورد نظر خود را “جمهوری اسلامی” اعلام می کند. ثالثا “ولایت فقیه”را از بدیهیاتی می شمارد که تصورش موجب تصدیق آن می گردد. رابعا اگرچه در شرائطی میزان را رای مردم اعلام می کند اما از دیدگاه وی اعتبار رای مردم به لحاظ نظری و عملی تا آنجا است که ولی فقیه صلاح بداند.»

            و گفته است: «مشروطیت آخوند خراسانی با مبانی کلامی و فقهی او سازگاری دارد. حال آنکه جمهوریت آیت الله خمینی با مبانی کلامی و فقهی او بویژه “نظریه ولایت مطلقه انتصابی فقیه” – که تا به آخر به آن وفادار ماند – در تعارض است. از سوی دیگر نظریه سیاسی خراسانی دموکراتیک تر از نظریه سیاسی آیت الله خمینی است.بلکه می توان گفت نظریه سیاسی آخوند خراسانی مترقی ترین و دموکراتیک ترین نظریات سیاسی فقیهان شیعه تا امروز است. هر چند مشروطیت مورد نظر او خالی از نقاط ابهام و اشکال نیست.»

اسلام و سوسیالیسم و لیبرالیسم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دکتر عبدالکریم سروش، فروردین 1391، عیناً طبق وبسایت ایشان، http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-20120408-ShieMohtajeReformAst.html  :

            «چالشی که اسلام با لیبرالیسم دارد سنگین تر و مهیب تر از چالشی ست که چند دهه قبل با مارکسیسم داشت. من این را به خوبی احساس می کنم و می کردم و گاه هم با بعضی از دوستان در میان نهاده بودم. کوشیدم در آن کنفرانس این را به صورتی مدون عرضه کنم. بعداً هم همان سخنرانی را که ابتدا به انگلیسی ارائه کرده بودم در دانشگاه واریک انگلستان به زبان فارسی ارائه کردم که اکنون روی سایت من هست . سخن اصلی من این بود که شما اگر نظر کنید به اصلاح طلبان مسلمان از اواخر قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم تا چند دهه قبل، می بینید که مهمترین هدفِ آنها نقد مارکسیسم و مهمترین منبع اقتباس آن ها مکتب مارکسیسم بوده است. هر دو کار را رفرمیست های مسلمان انجام داده اند. اینک بسی از اندیشه های چپ، وارد عالم اسلام شده است. گاه با ذکر اقتباس و گاه با عدم ذکر اقتباس.

شاید به یاد داشته باشید که در ابتدای انقلاب کتابی از مرحوم مرتضی مطهری به چاپ رسید تحت عنوان اقتصاد اسلامی که بعداً به امر آقای خمینی آن کتاب از بازار خارج شد. نسخه ای از آن کتاب را ناشر برای من فرستاد. دیدم مرحوم اقای مطهری آشکارا پاره ای از اندیشه های چپ را در کتاب خود اورده است. آقای مطهری از ناقدان اصلی مارکسیسم در کشور ما بود؛ با همه این احوال می بینید که در عرصه اقتصاد یکی از اصلی ترین آراء مارکس که نفی مالکیت شخصی بر ابزار تولید است، در کتاب اقتصاد مرحوم مطهری آمد ه است. مطهری وقتی که در زاویه ی اتاق خود هم نشسته بود، با مارکس دست به گریبان بود و بر ضد او می جنگید و اندیشه های او را می خواند و نقد می کرد. این ماجرا فقط درایران نبود، در عراق هم بود. مرحوم سید محمد باقر صدر همین کار را کرد. وقتی کتاب «فلسفتنا» را نوشت. وقتی کتاب «اقتصادنا» را نوشت و وقتی کتاب «مجتمعنا» را نوشت. در همه این ها گوشه چشمی بلکه چشم بازی نسبت به مارکسیسم داشت و آن را مهمترین تهدید و مهمترین حریفی می دید که باید به جنگش برود و بر جای خود بنشاند.

اما در همان حال هم مطالب را از او اقتباس می کرد. در کتاب «اقتصادنا» مرحوم آقای صدر می گوید که من گاه فتاوای خود را در میان می اورم و گاه از فتاوای دیگران هم استفاده می کنم .و به این ترتیب یک اقتصادی در آن کتاب می سازد که اقتصاد سرمایه داری نیست. بی جهت نبود که بعد از انقلاب روحانیان سنتی که به قدرت رسیدند، هم کتاب صدر را نقد کردند و کنار گذاشتند هم کتاب مطهری را. و اینها را با آراء نسبتاً لیبرال خود در اقتصاد ناسازگار یافتند.

در کشورهای عرب هم همینطور بود. من در سخنرانی خودم، خصوصاً اشاره کردم به احمد شوقی که او را امیرالشعرای مصر می نامند، و در اوائل قرن بیستم قصیده بلندی در مدح پیامبر اکرم سروده است و در این قصیده چنین می گوید.:


الاشتراکیون أنت أمامهم        لولا دعاوی القوم و الغلواء

داویت متئدا و داووا طفرة            و أخف من بعض الدواء الداء


تمام این قصیده را از قضا ام کلثوم در حضور ملک فاروق خوانده است. می گوید که "تو ای محمد پیشوای سوسیالیست ها هستی، البته آن ها می خواستند که به تندی مقصود خود را عملی کنند و به کرسی بنشانند، اما تو به آرامی همان مقصود را عملی کردی و به کرسی نشاندی. بلی گاه دوا از خود بیماری بدتر می شود". و بعد هم اشاره می کند که امروز هم اگر کسی بخواهد دینی را انتخاب کند، خواهی دید که فقرا دین تو را انتخاب می کنند چون در آن هم نجات فقرا هست، هم نجات طبقه کارگر هست.

از اینجا من نتیجه گرفتم که سازگار کردن اسلام یا سازگار دیدن اسلام با نوعی سوسیالیسمِ معتدل که از مارکسیسم می آمد، عقل و دل همه را ربوده بود. از شاعران و متکلمان و مصلحان و غیره. دیگر لازم نیست من از مرحوم شریعتی بگویم یا از مرحوم طالقانی و دیگران که در این راه آشکارا با گام های تند پیش می رفتند و ابایی از نسخه برداری از مکتب چپ نداشتند.

اما دردر روزگار حاضر، چالش اصلی ِاسلام با لیبرالیسم است. این یکی به نظر من بسی مشکل تر است. لیبرالیسم یکی از مهمترین ستون هایش حقوق انسان است و این حقوق بشر تا امروز مقبول عالمان ما نیافتاده است. در ایران هیچ وقت آزادی مورد قبول و احترام روحانیان ما قرار نگرفت. آخرین امتیازی که به آزادی داده اند این است که می گویند آزادی یک وسیله است نه یک هدف. همین و بس. اما اینکه آزادی حق است، چنین چیزی اساساً برای آنها نه مطرح ست، نه شناخته شده ست، نه قابل قبول. در تمام دفترهای فقهی که می خوانند و می نویسند و تدریس می کنند، یک فصل، یک برگ، در باب حقوق انسان نیست. چالش اسلام با لیبرالیسم، اکنون بسی مهیب تر از چالش اسلام با سوسیالیسم در گذشته است.

این لب سخنرانی من در آلمان و بدنبال آن در دانشگاه واریک انگلستان در باب چالش اسلام و لیبرالیسم بود. مفهوم حق در مقابل تکلیف، که من همیشه در باب آن سخن گفته ام و اهمیت آن را به یاد آورده ام، به نظر من اکنون مهمترین چالش در مقابل فقه اسلامی است. فقه اسلامی تقریباً از مقوله ای به نام مقوله "حقوق" بی خبر است . نمی گویم که هیچ خبر ندارد؛ می گویم تقریباً بی خبر است. فقه تکلیف مداراست و این فقه تکلیف مدار، اخلاق مناسب با خود را پدید می آورد. سیاست مناسب با خود را پدید می آورد و اینها همان چیزهایی است که ما در ایران و بلکه در جهان اسلام شاهد آن هستیم.

اینکه دمکراسی به خورد حاکمان ما که از جنس فقیهان اند، نمی رود به همین دلیل است. دموکراسی سیاستِ "حق"مدار است نه سیاست "تکلیف"مدار و این همان نکته ای است که جمع کردن آن با اندیشه ی فقهی ـ شریعتی حاکمان ما و روحانیان ما ناممکن می نماید. جهد و جهاد بلیغی لازم است تا این امر صورت بپذیرد و ما بتوانیم از یک حکومت شایسته ی مردم نوازو حقوق مدار برخوردار بشویم. نتایج دیگری هم بر این بحث مترتب است که سخن را به درازا نمی کشانم و وارد همه ی وجوه آن نمی شوم.»

پایان نقل سخنان دکتر سروش.

نظر نویسنده ی وبلاگ:

ــ بنده لیبرالیست نیستم. سکولاریست هم نیستم. سوسیالیست هم نیستم.

ــ بنده گمان می کنم دموکراسی، به معنای حق مطلق تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی ی مردم، وابسته به لیبرالیسم و هیچ مکتب و ایدئولوژی ای نیست.

ــ بنده گمان می کنم اندازه ای گرایش به سوسیالیسم، در دوران اوج و مطرح بودن سوسیالیسم، و اندازه ای گرایش به لیبرالیسم، در دوران اوج و مطرح بودن لیبرالیسم، احتمالاً پدیده ای عادی است اگر در جوامع اسلامی مشاهده شود.

ــ بنده گمان می کنم گزینش قسمتهای خوب سوسیالیسم و لیبرالیسم از سوی مسلمانان، موافق عقل است، و اگر در مواجهه با سوسیالیسم و لیبرالیسم «چالش» ایجاد می شود، دلایل مختلف اجتماعی دارد. اگر دهها سال طول می کشد تا قسمتهای احیاناً خوب سوسیالیسم و لیبرالیسم را در جوامع اسلامی به کار ببندیم، «چالشگران» امثال بنده نیستند. شاید «چالشگران» به طور عمده افرادی هستند که خود را صاحب اختیار تمام یا اکثر امور مردم می دانند. افرادی که، با توجیه خود، حتا با «تمبر» مخالفت می کردند، چه رسد به قسمتهای خوب سوسیالیسم و لیبرالیسم. توجه کنید:

حمید شوکت، در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام السلطنه، تهران، اختران، 1387، صفحه ی  34:

«علما در مقابل اقدام میرزا علی خان مبنی بر «انتشار اوراق و اسناد تمبردار» که کاهش قدرت شان را مد نظر داشت، روی ترش کردند و گفتند: «در معاملات و اسناد سجلات، مقام شرع از هر گونه تحقیق و تصدیق مستغنی و برای اعتبار اوراق، مُهر ملاها کافی است. این که تمبر و نشان دولتی را معتبر می شمردند، موهوم بی اعتنایی و سلب اعتبار از خط و مُهر علماست» و این هنوز آغاز کار بود. پس به تحریک عوام پرداختند و بر ضدش شوریدند و تا زمینه ی عزلش را فراهم نکردند، آرام نگرفتند.»

ــ بنده گمان می کنم، بر خلاف گفته ی دکتر سروش، فقه شیعه که رایج است، حق مدار است، خیلی خیلی هم حق مدار است، منتها:

«حق  ِ فقیه» است که مدار و دائر مدار اکثر مسائل است و در نظریات حکومتی ای که حق فقیه بسیار بسیار وسیع و دقیقاً یا تقریباً برابر است با حق حضرت خاتم الانبیاء، ظاهراً می توان پیش بینی کرد «حق مردم» کوچک می شود.