پرویز شهریاری

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دیشب، بیست و دوم اردیبهشت 1391، از رسانه ها شنیدم پرویز شهریاری درگذشته است. موظف هستم احترام بگذارم به دهه ها تلاش پرویز شهریاری در تألیف و ترجمه ی کتابهای ریاضی و کتابهای دیگر. شاید از چهل پنجاه سال گذشته تا کنون، کم کسی بوده باشد که دیپلم ریاضی گرفته باشد و با نام پرویز شهریاری و عنوان تعدادی از کتابهای او آشنا نباشد. من روشهای جبر؛ و مسائل مسابقات ریاضی؛ و ریاضیات، روش، محتوا و اهمیت آن، و شاید چند کتاب دیگر از او را داشتم. نام فرزندم هم، ارتباط دارد با پرویز شهریاری. مدتی قبل از تولد فرزندم، خانمم که قرار بود نام را تعیین کند، و احترام می گذاشت و نظر مرا هم می پرسید، یک شب گفت در جایی دیده پرویز شهریاری گفته مورخان تا چند پشت قبل از ابوعلی سینا ندیده اند کسی نامش سینا بوده باشد، و سینا در واقع لقب او بوده، و در ایران باستان به دانشمندان بزرگ و جامع العلوم و خصوصاً پزشکان بزرگ لقب «سئنا»/«سینا» می دادند، و چون ابوعلی سینا در زمان خود نام دانشمندان بزرگ را زنده کرده بود، این لقب را بر او گذاشته بودند. وقتی خانمم این را تعریف می کرد، من با دقت گوش می دادم. سپس رفتم خودم صفحه ای از اینترنت را که پرویز شهریاری این مطلب را گفته بود، دیدم و خواندم. خیلی به دلم نشست. به هر حال نام فرزندم شد سینا. که تعدادی از رفقا می شناسند او را. فعلاً مهد کودک می رود!

            پرویز شهریاری حدود شصت سال قبل توده ای بوده. من در مطبوعات آن سالها دیده بودم. نمی دانم بُریده بوده از حزب توده یا نه.

            هفت هشت ده سال قبل یک شب یک نفر از اهواز یا آبادان (یا ...؟) به من تلفن کرد و گفت تلفن مرا از ... گرفته و می خواهد با پرویز شهریاری صحبت کند. گفتم من تلفن و آدرس ندارم از ایشان، ولی آقای دکتر ... را می شناسم که قاعدتاً تلفن پرویز شهریاری را به شما می دهد. تلفن آقای دکتر ... را دادم به ایشان.

            یادش گرامی. و ایران ما، پُر از دانشمندان و متفکران باد.

تن تو بی کفن و چرخ را قبا ز اطلس

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            می شود، چند هزار نفر و دهها هزار نفر و صدها هزار نفر و یک میلیون نفر و دو میلیون نفر و سه میلیون نفر ... در مراسم تسییع یک نفر حاضر می شوند.

            می شود، هنگام تشییع یک فرد از دنیا رفته، سه نفر هستند زیر سه قسمت تابوت را می گیرند و برای قسمت چهارم تابوت، باید بگردند کسی را پیدا کنند.

            طبق مجله ی بخارا، http://bukharamag.com/1389.03.853.html ، گوینده ابراهیم تیموری:

            «[غلامعباس] آرام‌ در زمستان‌، در روز ۲۰ دی‌ماه‌ سال‌ ۱۳۶۳، پس‌ از چند روز بستری‌ شدن‌ در بیمارستان‌ جم‌ تهران‌، به‌واسطه‌ ابتلا به‌ بیماری‌ ذات‌الریه‌ فوت‌ کرد. در آن‌ روز برف‌ سنگینی‌ باریده‌ بود. وقتی‌ به‌ اتفاق‌ دو نفر از همکاران‌ سابق‌ وزارت‌ امور خارجه‌ جنازه‌ او را برای‌ دفن‌ به‌ بهشت‌ زهرا بردیم‌، برای‌ آنکه‌ چهار گوشه‌ تابوت‌ جنازه‌ او را از غسالخانه‌ تا قبرش‌ ببریم‌ و به‌ خاک‌ بسپاریم‌ یک‌ نفر کم‌ داشتیم‌ و ناچار مستخدمه‌ او به‌ ما کمک‌ نمود و او را دفن‌ کردیم‌. در حالی‌ که‌ وقتی‌ هنوز قبای‌ وزارت‌ بر تن‌ داشت‌ و به‌واسطه‌ عارضه‌ قلبی‌ در یکی‌ از بیمارستان‌ها بستری‌ شد، کارمندان‌ وزارت‌ امور خارجه‌ و غیر آنها همه‌ به‌اصطلاح‌ سر و دست‌ می‌شکستند و از یکدیگر سبقت‌ می‌گرفتند تا هرچه‌ زودتر خود را به‌ بیمارستان‌ برسانند و در دفترچه‌ای‌ که‌ در آنجا گذارده‌ بود مطالب‌ تملق‌آمیز خود را بنویسند. فاعتبروا یا اولی‌الابصار.

دو سه‌ روز بعد از فوت‌ او مجلس‌ یادبودی‌ در خانه‌اش‌ ترتیب‌ داده‌ شد که‌ عده‌ای‌ از دوستان‌ و آشنایانش‌ در آن‌ شرکت‌ کردند و به‌ ذکر محامد و محاسنش‌ پرداختند و یاد خیری‌ از او نمودند. روانش‌ شاد.»

می شود، فردی فوت کند و مخارج کن و دفن برای خود باقی نگذاشته باشد.

ویکیپدیای فارسی، مدخل محمدناصر صفا، http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1_%D8%B5%D9%81%D8%A7  :

            «عاقبت او

            دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در نوشته‌های خویش، ضمن اشاره به زندگی محقر و فقیرانه شاهزاده ظهیرالسلطان در کرمان و شرحی در این مورد، به عاقبت وی چنین اشاره کرده ‌است:

            «محمدناصرخان صفا (شاهزاده ظهیرالسلطان) در زمستان ۱۳۳۸ خورشیدی (۱۹۵۹ میلادی) در کرمان، از فقر و بینوائی و بی کسی مُرد. او زن و بچّه نداشت. همسایه‌ها یک روز متوجّه بیماری ِ شدید ِ او شدند و او را به «بیمارستان شاه» [۳] رساندند، امّا وی پس از مدّتی کوتاه درگذشت.

            دکتر حبیب الله رشیدفرّخی، که پزشک ِ معالج ِ وی بود، به یکی از شیخیه [۴] تلفن زد و گفت : بنی عمّ = [پسر عموی] شما، در بیمارستان مُرده و کسی نیست او را جمع کند!، کمکی بکنید...، جواب شنید : ما بیست هزار از این نوع بنی عمّ‌ها داریم!؟..."

            ناچار به شهرداری ِکرمان تلفن زدند که : «شاهزاده صفا- ظهیرالسلطان - فوت کرده و مخارج ِ کفن و دفن ندارد!..»

«صدر میرحسینی» که در آن موقع شهردار ِ کرمان بود، در جواب گفته بود :

"شهرداری، طبق ِ تبصرهٔ فلان ِ مادّهٔ فلان ِ آئین نامهٔ خدمات شهری، بودجهٔ خاصّی برای کفن و دفن ِ افراد ِ ولگرد و معتاد و گدا و.... دارد و خلاصه شهرداری، می‌تواند هر بینوائی را خاک کند به جز یک شاهزاده را....!؟...، آن هم تازه شاهزاده‌ای که نوهٔ مظفرالدین شاهی است که خود ادعای ِ شیخی بودن داشت!!...

ناچار «دکتر رشیدفرّخی» مجبور شد که خود دست به جیب شود و پول ِ کفن ِ «شازده» را بپردازد! (دست مریزاد به دکتر!، کار را که کرد؟ آن که تمام کرد!؟) یک صوفی ِ گنابادی هم که آشنا بود، خبر شد و رفت و جسد را برداشت . «درویش محمّد غسّال» [۵] را برای شستشو آگاه کردند...

صبح ِ تدفین، صبحی سرد و برفی بود و هیچکس جنازه را مشایعت نکرد، فقط «سرهنگ سعیدی کاخکی» که خود از دراویش ِ گنابادی ِ کرمان بود، به همراه ِ قبرکن‌ها بر جنازه نماز خواند. بعدها همین سرهنگ کاخکی، مرگ ِاین درویش صفی علیشاهی (محمد ناصر خان) را به «تیمسار آق اولی» رئیس ِ هیئت امنای ِ خانقاه ِ صفی علیشاهی ِ تهران نوشت و تیمسار، مبلغ ِ صدتومان فرستاد تا صورت ِ قبرش را بستند و سنگ قبری برآن نهادند :

تن ِ تو بی کفن و چرخ را قبا زاطلس

سر ِ تو بی کُله و چرخ را ز خور دیهیم

من =باستانی پاریزی قامت ِ رشید ِ این پیرشاهزاده را، خوب به خاطر دارم که عصایش را روی ِ شانه اش می‌نهاد و در بازار ِ کرمان قدم می‌زد و هیچکس از درونش خبر نداشت :

آن که حریر و خز نمود، از سر ِ ناز بر تنش

چهرهٔ او زخاک بین، قامتش از کفن نگر

در کرمان ِ دورافتاده، هیچ خاطره‌ای از این شاهزادهٔ هنرمند نمانده، مگر تابلوهائی که جسته و گریخته، در خانهٔ این و آن به دیوارها کوفته شده و امضای ِ"محمدناصر ِصفا" دارد. تنها طبیعت ِ کرمان بود که با کفن ِ سفید ِ برف، از جنازهٔ شازده تشییع کرد....»»

امام خمینی و دراویش

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آیا رفتار جمهوری ی اسلامی ی ایران با دراویش، در زمان حضرت آقای خامنه ای، و حضرت آقای خمینی، متفاوت بوده؟ آیا رفتارشان کلاً متفاوت بوده با اندکی شباهت، یا کلاً مشابه بوده با اندکی تفاوت؟

            طبق آنچه از وبسایت ادیان نیوز نقل خواهم کرد «امام خمینی در اوایل انقلاب به واسطه‌ی همکاری این فرقه با طاغوت حاضر نشد با دراویش گنابادی ملاقات نماید».

            عیناً از «سایت خبری تحلیلی تخصصی ادیان نیوز» http://adyannews.com/tasavof/85-tasavof/10895-news.html با عنوان «نقد و بررسی فرقه‌ی گنابادی(8)؛ همکاری و هم پیمانی دراویش نعمت‌اللهی با ظلمه و طواغیت» نقل می کنم:

«ادیان نیوز/ در مقاله‌ی قبل به مهم‌ترین دلایل بطلان فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی پرداختیم، در این مقاله به بررسی چگونگی همکاری و هم‌پیمانی دراویش نعمت‌اللهی با ظلمه و طواغیت خواهیم پرداخت.

سلسله‌ی دراویش نعمت اللهی به واسطه‌ی خوی و خصلت دنیا طلبانه، همواره به اشرافی‌گری و زندگی شاهانه متمایل بوده و با شاهان، شاهزادگان و زرسالاران همکار و هم پیمان بوده‌اند. اقطاب این سلسله از «شاه نعمت الله ولی» به بعد با لقب شاه خوانده می‌شدند و شاهانه زندگی می‌کردند و در بهره‌کشی از توده‌ی مردم هم‌دست طاغوت‌های زمان خود بوده‌اند؛ البته از «حسن بصری» تا «شیخ عبدالله یافعی» یعنی اقطاب قبل از شاه نعمت الله ولی، بدون استفاده از لقب شاهی همکار و هم‌دست طاغوت‌های زمان خود بوده‌اند. به طور کلی از اولین قطب این فرقه یعنی حسن بصری تا قطب فعلی که عضو نهضت آزادی است، همکار و هم‌پیمان مستکبرین و طواغیت می‌باشند. حسن بصری خادم و شریک امویان، مروانیان و قاضی القضات «حجاج بن یوسف» بود.

          «سعادت علی شاه اصفهانی» دعاگوی «ظل السطان» بود و گنابادی‌ها در عصر «رضاخان» و «محمد رضا پهلوی» در برنامه‌های نیایش برای شاه پیش قدم بودند. شاه نعمت الله ولی به عنوان قطب الاقطاب فرقه، شاهانه زندگی می‌کرد و با پادشاهان ظالم «تیموری» و «هندی» رابطه‌ای صمیمانه داشت و به واسطه‌ی کمک آن‌ها به یکی از ثروتمندان بزرگ دوران تیموری مبدل شده بود.

          بسیاری از سران دراویش نعمت اللهی نه تنها مردم را به ظلم پذیری و همکاری با طاغوت‌ها تشویق می‌کردند بلکه همواره به عنوان عوامل اجرایی ظلمه و جباران تاریخ مشغول به کار بوده‌اند و با کمال تأسف در دو قرن اخیر هم‌چون حمار بارکش یهود و نصاری و جریان شوم و استعماری فراماسونری بوده‌اند و بعضاً نظیر «صفی علی‌شاه» و «ظهیر الدوله» با تأسیس «بنیاد اخوت» در شمار لیدرها و رهبران ماسونی ایران قرار می‌گرفتند که در زیر به چند نفر از دانه درشت‌های آنان اشاره می‌کنیم.

          حاج میرزا عباس (میرزا آغاسی)

          «میرزا آغاسی»، «حاج میرزا عباس» یا «ملاعباس ایروانی» – که از جاسوسان روس و با یهودیان همدان رابطه‌ای بسیار صمیمی داشت – با پدرش از «ایروان» به «ماکو» کوچ کرد. وی در همدان پای درس «ملاعبدالصمد همدانی» به سلک دراویش نعمت اللهی درآمد. او فردی بسیار مشکوک است، حتی مورخین در نام پدر او متفق القول نیستند. «مهدی بامداد» در شرح حال رجال ایران او را فرزند «میرزا مسلم ایروانی» و در کتاب «میرزا اسدالله ساروی» فرزند «قاسم» و در کتاب «خاطرات و خطرات» تألیف «هدایت»، فرزند «میرزا سلیم» معرفی شده است. میرزا آغاسی مهره‌ای نفوذی از طرف حاکمان روسیه بود که به عنوان معلم فرزندان «عباس میرزا» توانست با کمک استعمارگران با حضور در زمان حیات 60 پسر «فتحعلی شاه»، نوه‌ی او را به پادشاهی برساند و طوری «محمد شاه» را تربیت کند که عظمت و کیان تمدن ایران را به باد دهد. در اثر دسائس دراویش نعمت اللهی به ویژه «میرزا آغاسی» و «صدر الممالک اردبیلی»، صدر اعظم دانشمند و مستقل محمد شاه یعنی «قائم مقام فراهانی» بیش از 8 ماه دوام نیاورد و به دست محمد شاه کشته شد.

          و در کتاب «میرزا اسدالله ساروی» فرزند «قاسم» و در کتاب «خاطرات و خطرات» تألیف «هدایت»، فرزند «میرزا سلیم» معرفی شده است. میرزا آغاسی مهره‌ای نفوذی از طرف حاکمان روسیه بود که به عنوان معلم فرزندان «عباس میرزا» توانست با کمک استعمارگران با حضور در زمان حیات 60 پسر «فتحعلی شاه»، نوه‌ی او را به پادشاهی برساند و طوری «محمد شاه» را تربیت کند که عظمت و کیان تمدن ایران را به باد دهد. در اثر دسائس دراویش نعمت اللهی به ویژه «میرزا آغاسی» و «صدر الممالک اردبیلی»، صدر اعظم دانشمند و مستقل محمد شاه یعنی «قائم مقام فراهانی» بیش از 8 ماه دوام نیاورد و به دست محمد شاه کشته شد.

          میرزا یکی از بزرگان و مالکان ایران بود که در مدت 14 سال صدارت، صاحب 1438 قریه، بلوک و مزرعه گردید و در این 14 سال، فقرای زالو صفت نعمت اللهی هم نظیر «مست علی‌شاه»، «رحمت علی‌شاه»، «صدر الممالک اردبیلی» و سایر مشایخ نعمت اللهی شاهانه زندگی می‌کردند. بعد از این که محمد شاه مرد، کار میرزا آغاسی هم از رونق افتاد و عازم عتبات عالیات شد و در سال 1265ه.ق. در سن 68 سالگی مرد. او مدعی دروغینی بود که خرافات و آداب و رسوم تصوف را بسیار رونق داد و توسل به علوم غریبه و رابطه با اجنه و ارواح خبیثه را در مکتب یهودیان آموخت.

          رضاقلی خان سراج الملک اصفهانی

          «رضاقلی خان سراج الملک اصفهانی» فرزند «میرزا عباس ایروانی» هم‌چون همشهری خود میرزا آغاسی از دراویش نعمت اللهی و از مریدان خاص «میرزا محمد کاظم اصفهانی» (سعادت علی‌شاه) و پس از او مرید «ملاسلطان گنابادی» شد. او هر سال بابت عشریه و به عنوان هدیه مبالغ زیادی برای ملاسلطان می‌فرستاد. تنها یکی از منشیان سراج الملک به نام «میرزا حسین» سالانه 500 تومان برای ملاسلطان به گناباد می‌فرستاد. «کیوان قزوینی» در رازگشا می‌نویسد: «ملاسلطان که روزی به نان شب محتاج[1] بود، در اواخر عمر صاحب ثروتی فوق انتظار شد.»

          سراج الملک معاون و همه کاره‌ی دستگاه «مسعود میرزا» (ظل السلطان) بود و در تمام مظالم و جنایات او شریک بود. او در سال 1299ه.ق. از طرف «ناصرالدین» شاه به لقب سراج الملکی رسید. سراج الملک به علت رابطه‌ی بسیار صمیمی با ظل السلطان به ذخایر مالی ظل السلطان دسترسی آسانی داشت و از تقویت نفوذ دراویش نعمت اللهی و رسیدگی مالی به آنان دریغ نمی‌نمود.           علی‌خان دولوی قاجار (ظهیر الدوله)

          «علی‌خان دولوی قاجار» فرزند «ناصرخان قاجار» است که پس از پدر خود لقب او یعنی «ظهیر الدوله» را تصاحب نمود و چون داماد ناصر الدین شاه بود، وزیر دربار شد. او فردی متجدد و نسبت به شرع مقدس بی‌قید، ولی در فرقه‌ی نعمت اللهی جزو مشایخ و اقطاب بسیار فعال بود. او با کمک صفی علی‌شاه درویشی را به جریان شوم فراماسونری گره زد و «بنیاد اخوت» را تأسیس کرد. ظهیر الدوله به قدری نسبت به فرقه‌ی نعمت اللهیه تعصب داشت که زن و فرزندان خود را عضو این فرقه و بنیاد اخوت نمود.

          این قطب خود خوانده‌ی نعمت اللهی که پس از صفی علی‌شاه با نام طریقتی «صفاعلی» قطب فرقه شد به قدری بی‌غیرت و متجدد بود که عکس همسرش «فروغ الدوله» بدون حجاب و با لباس درویشی در آن دوران منتشر شد. ظهیر الدوله و مرادش صفی علی‌شاه هر دو از جاسوسان و مهره‌های دولت استعماری انگلستان بوده و رابطه‌ی بسیار صمیمی با فرقه‌ی اسماعیلیه و کمپانی هند شرقی داشتند. این دو قطب نعمت اللهی به واسطه‌ی ارتباط گسترده با استعمار خارجی و استبداد داخلی جزو ثروتمند‌ترین صوفیان به حساب می‌آمدند.

          عبدالحسین تیمورتاش

          «عبدالحسین خان» (تیمور تاش) فرزند «کریم دادخان بجنوردی» متولد 1258 شمسی از دراویش نعمت اللهی و فردی دایم الخمر و عیاش بود که در اوایل سلطنت رضاخان نفر دوم مملکت به حساب می‌آمد و در تثبیت رضاخان نقش اساسی داشت. او بسیار عیاش و دایم الخمر بود. وی فردی بی‌دین، حرام خوار و سارق بیت المال بود که در جلسات محاکمه‌ی او صحبت از اختلاس مبالغ کلان و جاسوسی برای دولت روسیه مطرح شد. وی تحصیلات خود را در روسیه و اروپا تکمیل کرد و در سال 1312 شمسی توسط همان جلاد و دیکتاتوری که خود پرورش داده بود در زندان مسموم و معدوم گردید. «سالمان پتروسکی» سفیر روس می‌گوید: «من از آخر و عاقبت او به واسطه عیاشی و زن بارگی و قمار و میگساری می‌ترسم.»

          او فردی بسیار خشن و جلاد بود که در اواخر قاجاریه و در کنار رضاخان مرتکب جنایاتی بی‌شمار گردید و اموال کلانی که از بیت المال اختلاس نموده بود، صرف تقویت فرقه‌ی ضاله‌ی نعمت اللهی می‌نمود. علاوه بر کارگزاران فاسد و حرام خوار حکومت‌های قاجاریه و پهلوی بعضی از اشرار غارت‌گر و یاغی نظیر «نایب حسین کاشی» و فرزندش «ماشا الله خان» نیز از سرسپردگان فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی بودند و از عجایب روزگار آن است که ماشا الله خان که مرید ملاعلی (نور علی‌شاه) بود، وی را در کاشان مسموم و با کالسکه روانه‌ی تهران نمود. پس از صدارت میرزا آغاسی تعداد زیادی از دراویش نعمت اللهی در دستگاه حکومتی نفوذ نموده و با اختلاس از بیت المال در تقویت این فرقه‌ی منحرف فعال بودند.

          تمام شاخه‌های سلسله‌ی نعمت اللهی با علمای اصولی و مراجع تقلید مخالف بودند ولی فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی هم‌چون بابی‌ها و بهایی‌ها با علمای ‌اصولی کینه توزانه‌تر برخورد می‌کردند. آن‌ها در دوران پهلوی به طور کامل در اختیار رضاخان و محمدرضا بودند. به نحوی که «نعمت الله نصیری» رییس جلاد ساواک از اعضای همین فرقه بود. دراویش گنابادی به دستور «رضا علی‌شاه» در کوران انقلاب اسلامی برضد حضرت امام خمینی راهپیمایی کردند به همین علت در شهر گناباد هم فاقد محبوبیت بودند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز قطب این فرقه (رضا علی‌شاه) چند ماه فراری بود تا این که با وساطت بعضی دوباره در جامعه ظاهر شد. امام خمینی در اوایل انقلاب به واسطه‌ی همکاری این فرقه با طاغوت حاضر نشد با دراویش گنابادی ملاقات نماید.

          ارتشبد نعمت الله نصیری

          ارتشبد «نعمت‌الله نصیری» فرزند «محمد نصیری» (عمید الممالک)، متولد 1289، سومین رییس ساواک در زمان «محمدرضا پهلوی» بود. وی در خلال کودتای 28 مرداد، محاصره‌ی خانه‌ی «محمد صادق» و ابلاغ فرمان محمدرضاپهلوی مبنی بر عزل او از نخست وزیری را برعهده داشت‌. نصیری از اعضا و حامیان فرقه‌ی نعمت اللهی گنابادی بود. رضا علی‌شاه، مقارن پیروزی انقلاب اسلامی با کمک ارتشبد نصیری و ساواک جهنمی چنان رعبی در دل مردم مظلوم بیدخت ایجاد کرده بود که جرأت شکایت از مظالم دراویش گنابادی را نداشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به همکاری‌های رضا علی شاه با دربار و حمایت‌های نصیری رییس ساواک که عضوی از این فرقه بود و ظلم‌هایی که به مردم بیدخت روا داشته شد. قطب فرقه از بیدخت فرار کرده و به تهران آمد. عده‌ای از مردم بیدخت از نامبرده شکایت کردند که مقداری از زمین‌ها و اموالشان را پس گرفتند.

          نصیری 4 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 26 بهمن 1357 توسط دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام گردید. ولی دوست صمیمی وی یعنی رضا علی‌شاه (قطب فرقه‌ی گنابادی) با وساطت بعضی نیروهای ملی مذهبی به صحنه بازگشت و فعالیت‌های تبلیغی خود را ادامه داد. در دوران محمد رضا پهلوی دراویش نعمت اللهی گنابادی رابطه‌ای بسیار صمیمی با دربار پهلوی داشتند. «صالح علی‌شاه» و فرزندش «رضا علی‌شاه» به قدری مورد محبت طاغوت پهلوی بودند که در بیدخت به دیدن آن‌ها می‌رفت. عکس زیر مربوط به دیدار محمد رضا پهلوی و همسرش با دراویش گنابادی در بیدخت می‌باشد.

          صالح علی‌شاه با رژیم منحوس پهلوی رابطه‌ای بسیار صمیمی داشت و در اتمام ساختمان مزار سلطانی و آبادانی بیدخت از کمک‌های بی دریغ دربار پهلوی برخوردار بود. به عنوان نمونه در سال 1325ه.ش. به موجب تصویب نامه‌ی هیأت وزیران، املاک موقوفه‌ی فرقه‌ی گنابادی در بیدخت و سراسر کشور از پرداخت حق الثبت و مالیات معاف گردید. استخدام بعضی دراویش گنابادی در وزارت کشور و سازمان اوقاف با توصیه‌ی تیمسار سرتیپ «علی پرورش» و تیمسار «نعمت الله نصیری» رییس ساواک شاه موجب تسهیل دست اندازی سران این فرقه به اموال عمومی و املاک موقوفه گردید. وزرای کشور در انتصاب مسؤولین اجرایی گناباد و بیدخت بی‌مشورت وی اقدام نمی‌کردند. او هر سال در مزار سلطانی مراسم نیایش برای سلامتی شاه و خانواده‌اش برگزار می‌کرد و با ساواک جهنمی همکاری گسترده‌ای داشت که عکس‌های دیدار او با محمد رضا در بیدخت موجود است./BORHAN.IR

 

                     http://adyannews.com/plugins/content/multithumb/images/b.800.600.0.0.1391.2-1.090291-5.png

 

          پی نوشت ها:

          [1]. کیوان در کتاب رازگشا شرح مفصلی از یتیمی، بیچارگی و فقر ملاسلطان و کارگری او در مزارع تریاک و نوکری او برای عمویش و بی سوادی او تا 17 سالگی آورده که خوانندگان محترم می‌توانند به صفحات 190 تا 200 کتب مذکور مراجعه کنند.»

چند مطلب حاشیه ای درباره ی مراسم ترحیم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) روزنامه ی کیهان هجده بهمن 1335 صفحه ی دو:

            «اعلامیه مسجد فخرالدوله

درباره انعقاد ختم با میز و صندلی

از طرف حضرت آیت اله کمره ای امام مسجد باستحضار عموم اهالی محترم تهران میرساند:

چون مسجد فخرالدوله واقع در دروازه شمیران طبق اصول وقف و طبق وصیت صریح واقفه مرحومه فخرالدوله و طبق قواعد شرع مطهر مسجد خانه عبادت و سجده گاه مسلمین است و اختصاص دارد بعبادت و نماز جماعت و نشر احکام اسلام و یا حکم محکم قرآن مجید، صریح است که باید در اماکن مقدسه با کفش داخل نشد بنابراین انعقاد ختم با میز و صندلی یا وضع رسوم حاضر مخالف با قواعد مقدسات مذهبی اسلام است علیهذا آقایان باید از تقاضای انعقاد ختم با میز و صندلی جدا خودداری نمایند و دیگر برای اینگونه مجالس تقاضا بمسجد مزبور ندهند و چون بانوان هم طبق حکم شرع مطهر در حالات مخصوصی نباید در مسجد توقف نمایند تقاضا میشود از بانوان محترمه که درخواست ختم زنانه ننمایند برای مرده آنها ثوابی ندارد و در قبر آنها جز عذای نمی افزاید و برای روح مرحومه واقف هم در آن جهان نارضایتی فراهم ننمایند.

سیدمحمدرضا تناوش»

نظر نویسنده ی وبلاگ:

ــ آیا تمام مسجدها، حکمشان مانند حکم آن وادی و آن مکان است که خداوند فرمود «إنّی أنا ربّک فاخلع نعلیک إنّک بالواد المقدّس طوی»؟ آیا تمام مسجدها، چنین حکمی دارند؟

ــ طبق آنچه فرمودند، و نقل کردم، «انعقاد ختم با میز و صندلی یا وضع رسوم حاضر مخالف با قواعد مقدسات مذهبی اسلام است». به راستی چنین است؟ کدام قواعد مقدسات مذهبی ی اسلام؟

ــ گمان کنم تقریباً تمام زنان مسلمان می دانند که وقتی در ایام ... هستند، وارد مسجد نشوند. اما آیا به احتمال این که یک یا چند زن ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه وارد مسجد شوند، صحیح است و اسلامی است که «مراسم ختم زنانه» ملغا شود؟

ــ در تمام بندهای فوق، اگر چنین باشد که در وقفنامه خواسته باشند مراسم ختم با میز و صندلی نباشد و مراسم ختم زنانه برگزار نشود، بنده گمان می کنم باید به وقفنامه احترام گذاشت. عرایض بنده مربوط به استدلالهایی است که «طبق اسلام و مقدسات اسلام و احکام اسلام»، برگزاری ی مراسم ختم با میز و صندلی را نکوهش کرده اند و مراسم ختم زنانه را نکوهش کرده اند.

2) دیده ام و احتمالاً دیده اید این عبارت را که «مخارج مراسم ترحیم صرف امور خیریه خواهد شد».

من برایم سؤال بوده. البته خرج کردن در امور خیریه خوب است، اما آیا هزینه اش را باید از محل برگزار نکردن مراسم ترحیم تهیه کرد؟

«مخارج مراسم ترحیم» اصولاً مگر چیست؟ یکی از عزیزان ما فوت می کند. اقوام و نزدیکان و دوستان و همکاران و ...، می آیند برای همدردی با ما. برای کاستن از غم ما. خب از این افراد نباید پذیرائی کرد؟ افراد از راه دور و نزدیک آمده اند برای احترام به ما و همدردی با ما. آیا طبیعی ترین و عادی ترین اتفاق، پذیرائی از آنها نیست؟ آنها باید باد هوا بخورند؟ نباید از آنها پذیرائی کرد؟

من نمی دانم، ولی احتمال می دهم، افرادی که تمایل به تشکیل شدن مراسم به مناسبت درگذشت عزیز خود ندارند، با این عبارت «مخارج مراسم ترحیم صرف امور خیریه خواهد شد»، پیغام می دهند که «آقایان، خانمها، هیچ مراسمی در منزل و کنار مزار و مسجد برگزار نخواهد شد و لطفاً نیایید».

به ادامه ی مطلب توجه کنید.

3) اگر اشتباه نکنم، اصولاً این عبارت «مخارج مراسم ترحیم صرف امور خیریه خواهد شد»، توسط افرادی با فرهنگ خاص و طبقه ی فرهنگی ی خاص گفته می شود، و اگر اشتباه نکنم توسط افرادی گفته می شود که طبق تعریفهای متداول، «چندان مذهبی نیستند». اما یک نمونه ی ویژه دیدم:

بنده شخصاً در آگهی ی ترحیم مرحوم آقای حسینعلی راشد در کیهان هشت آبان 1359 عیناً خواندم که «مجلس ترحیم مردانه طبق وصیت آن مرحوم تشکیل نخواهد شد ... مجلس ترحیم زنانه در ...»

البته وصیت محترم است و نافذ است، اما اگر مجاز باشم سؤال کنم، می پرسم چرا یک فرد منبری و سخنران مذهبی در حد آقای حسینعلی راشد وصیت کند مجلس ترحیم مردانه برگزار نشود؟ نکته ی اجتماعی سیاسی ... دخیل بوده؟ (توجه کنید حسینعلی راشد قبل از انقلاب نماینده ی مجلس شورای ملی بوده و البته فقط چند جلسه در مجلس حاضر شده بوده.) و وصیت مرحوم حسینعلی راشد که مجلس ترحیم مردانه برگزار نشود و مجلس ترحیم زنانه برگزار شود را مقایسه کنید با دیدگاهی که در ابتدای مقاله نقل کردم و طبق یک استدلال گفته بودند مجلس ترحیم زنانه برگزار نشود.

(بنده صحبت کردم با یکی از آقایان. فرمودند وصیت مرحوم حسینعلی راشد حتماً به دلیل شرایط سیاسی ی آن زمان بوده.)

4) چند سال قبل شنیدم در نوار سخنرانی ی مرجع تقلید محترم آقای سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی، ایشان گفته است مراسم سوم و هفتم و سال، بدعت است و در اسلام نیست.

مؤدبانه می گویم، «بدعت است» و «در اسلام نیست»، دو مطلب است، و ممکن است موضوعی هم در اسلام نباشد و هم بدعت باشد، و ممکن است موضوعی در اسلام نباشد اما بدعت نباشد.

خود آقای سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی زید توفیقه که احتمالاً پابند به این است که حتماً لباسی غیر از لباس متداول مردم جامعه ی ایران بپوشد و نیز پابند به «عمامه ی سیاه» و «عمامه ی سفید» است، آیا در اسلام ضابطه ی «عمامه ی سیاه برای سادات» و «عمامه ی سفید برای غیر سادات» داریم؟

مخالفت با مراسم سوم و هفتم و سال، که افراد سراغ عزاداران می روند و با آنها همدردی می کنند، و معمولاً همراه با انجام شدن سخنرانیهای مذهبی و مواعظ اخلاقی است، چه اشکال دارد؟

در پایان، ضمن تأکید بر دین، برای خودم که متدین هستم و دوستانی که متدین هستند، بر «فکر» هم تأکید می کنم:

«امام علی علیه السلام: بالفِکر ِ  تَصلُحُ الرّ َوِیّـَةُ زندگی، به اندیشه اصلاح پذیرد» (عیناً طبق روزنامه ی اطلاعات، 20 اردیبهشت 1391، صفحه ی 2).

مصادره ی اموال فردمحکوم وهمسروفرزندان وخویشان سببی ونسبی او

بسم الله الرحمان الرحیم.

چند روز قبل نوشتم:

«جمله ی «با رساندن به موقع او به بیمارستان، زنده ماند» را، با چه جملاتی تکمیل می کنید؟

            سیدمهدی میراشرافی نماینده ی مجلس شورای ملی قبل از انقلاب اسلامی و سناتور قبل از انقلاب اسلامی بود. طبق ویکیپدیای فارسی مدخل مهدی میراشرافی:

            «با وقوع انقلاب اسلامی ایران، به حکم دادگاه انقلاب اصفهان، او به همراه پسرش کیوان، محاکمه و محکوم به اعدام شد. پسرش پیش از اعدام دست به خودکشی زد که با رساندن به موقع او به بیمارستان، زنده ماند تا حکم اعدام درباره اش اجرا شود.»»

            یکی از دوستان زحمت کشید و مفصلاً اسنادی را درباره ی اقدامات سیدمهدی میراشرافی در سال 1332 اطلاع داد. دوست من گفت حدس می زده بنده مشتاق هستم بدانم سیدمهدی میراشرافی در سال 1332 چه اقداماتی انجام داده است.

            یکی از دوستانم هم زحمت کشید و مدارکی از کیهان و دفتر پژوهشهای کیهان نقل کرد، که طبق آنها، کیوان میراشرافی اعدام نشده و زنده است. بنده تکمله نوشتم: «[تکمله: طبق گفته های آقای جواد خراسانی، طبق کیهان و دفتر پژوهشهای کیهان، کیوان میراشرافی پسر سیدمهدی میراشرافی، زنده است.]»

            از دوستانم تشکر می کنم.

            اما بعد.

            عیناً طبق روزنامه ی کیهان 21 آذر 1358 صفحه ی 9:

            «اصفهان ـ خبرنگار کیهان ـ دومین جلسه دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان جهت رسیدگی به پرونده سیدمهدی میراشرافی، بریاست حاکم شرع حجت الاسلام امید نجف آبادی و با حضور بیش از چهار هزار نفر از کارگران و مردم در سالن بزرگ ورزشی آموزش و پرورش تشکیل شد ...»

            عیناً طبق روزنامه ی کیهان 22 آذر 1358 صفحه ی 11:

            «اصفهان ـ خبرنگار کیهان ـ میراشرافی یکی از عوامل کودتای 28 مرداد و سرمایه دار سرسپرده رژیم منحوص پهلوی، پس از سه روز محاکمه توسط دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان به اعدام محکوم شد. حکم اعدام این مفسد فی الارض ساعت 5ر1 بعد از ظهر دیروز به مرحله اجرا درآمد و حاکم شرع دادگاه انقلاب نیز در پی آن همراه صدها نفر از مردم اصفهان به قم رفت.

گفته می شود که سفر حاکم شرع اصفهان بی ارتباط با تحت فشار قرار دادن دادستان دادگاه انقلاب برای آزادی و عفو میراشرافی از سوی یکی از مقامات عالیرتبه که در راس انقلابی ترین ارگان مملکتی می باشد نیست.

... رئیس دادگاه در ابتدای جلسه ضمن اشاره به دفاعیات نامربوط متهم و اعمال ضد انقلابی وی در برانداختن حکومت ملی و مردمی دکتر مصدق و صلاحیت این دادگاه برای محاکمه میراشرافی به نماینده دادستان گفت که از کیفرخواست دفاع کند

... در این هنگام همه پنج هزار نفر جمعیت کارگر و تماشاچی مدتی برای دادستان کف زدند و ضمن پشتیبانی از حجت الاسلام امید فریاد می زدند امید ما امید مستضعفان و تا مدتی سالن دادگاه را به لرزه درآورندند ...

... پس از بیانات دادستان سیدمهدی میراشرافی بعنوان آخرین دفاع شرکت خود در کودتای 28 مرداد را تکذیب کرد و بطور کلی اتهامات خود را در هر مورد یک بیک رد کرد و دروغ محض خواند.

در مورد نوشته های روزنامه ها و مجلات آتش هم گفت: من اطلاعی ندارم و بایستی در دادگاه خاصی با حضور هیئت منصفه رسیدگی شود و در پایان گفت: با توجه به توضیحات و لوایح تقدیمی تقاضای صدور حکم برائت را دارم. دادگاه در ساعت نه و دو دقیقه بعد از ظهر پایان رسیدگی را اعلام کرد و وارد شور شد و پس از 10 ساعت شور رای به اعدام میراشرافی داد.

دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان همچنین رأی به مصادره اموال و منقول و غیر منقول میراشرافی، همسر، فرزندان و کلیه خویشان نسبی و سببی او داد

پایان نقل از روزنامه ی کیهان.

دادگاه انقلاب، که حکم به اعدام سیدمهدی میراشرافی و حکم به «مصادره ی اموال منقول و غیر منقول او همسرش و فرزندانش و کلیه ی خویشان نسبی و سببی ی او» داد، ریاستش با حجت الاسلام امید نجف آبادی بوده است. طبق آنچه نقل کردم، در سومین (= آخرین) جلسه ی دادگاه، «همه پنج هزار نفر جمعیت کارگر و تماشاچی مدتی برای دادستان کف زدند و ضمن پشتیبانی از حجت الاسلام امید فریاد می زدند امید ما امید مستضعفان و تا مدتی سالن دادگاه را به لرزه درآورندند». بنده شخصاً شناختی ندارم از حجت الاسلام امید نجف آبادی، و نیز نمی دانم خبر کیهان که یک مقام عالیرتبه ی (بسیار عالیرتبه ی؟) جمهوری ی اسلامی می خواسته سیدمهدی میراشرافی اعدام نشود و آزاد شود، صحت داشته یا نه، و اگر صحت داشته، آن مقام چه کسی بوده است.

بله. بنده شخصاً شناختی ندارم از حجت الاسلام امید نجف آبادی. اما ظاهراً، حجت الاسلام امید نجف آبادی، یعنی حجت الاسلام فتح الله امید نجف آبادی، که طبق ویکیپدیای فارسی مدخل فتح الله امید نجف آبادی، « در دادگاههایی [...] به اتهام [...] توسط [...] محاکمه و اعدام گردید».

البته پیشاپیش تأکید می شود ویکیپدیای فارسی نسبت به کیهان و دفتر پژوهشهای کیهان سندیتش کمتر است و عنداللزوم فاقد سندیت است.